1 مست می آمد و آیینه به دست مژه دارد گل خورشید پرست
2 شوخی مشرب خود را نازم هر گه از دام تمنای تو جست؟
3 مرد در عالم معنی هم مرد چقدر توبه ناکرده شکست
1 جام لاله پر می شد وقت بادهنوشیهاست میپرست را امروز باغ دلگشا صحراست
2 وقت میخوری دیدم گرمیی ز چشم او رند لاابالی را یار گرمخون صهباست
1 مرا به میکده صد منت از می ناب است که حسن ساقی از او نور چشم احباب است
2 مخواه گوهر از این بحر زآنکه خضر در او اسیر محنت سرگشتگی چو گرداب است
1 دلم در اضطراب اضطراب است که هر گردش طلسم فتح باب است
2 بنازم همت دست تهی را هر انگشتش کلید فتح باب است
1 معنی غالب حریفی بی شماتت همت است پیش من (بر) دشمن عاجز مروت همت است
2 می تواند حاتم طایی شدن راه عرب گر همین افسانه ارباب همت همت است
1 داغ مهر دوستانم کینه دشمن کجاست کاروان بار منت گشته ام رهزن کجاست
2 راحت آتش پرستان خانه زاد آفت است مرهم داغی به از خاکستر گلخن کجاست
1 امشب از پرتو روی تو گلستان اینجاست آرزو با سمنت دست و گریبان اینجاست
2 هرکه پابسته آن زلف چو زنجیرم دید گفت سرحلقه زنار پرستان اینجاست
3 دل طلبکار لبش بود که ناگه خالش خضر ره شد که لب چشمه حیوان اینجاست
1 هر طرف فتنه ای از گرد سواری برخاست مژده ای دیده که از دور غباری برخاست
2 تو به خونریزی و ما از پی تسلیم شدن هر که را دست و دلی بود به کاری برخاست
1 جز آه و ناله از دل دیوانه برنخاست غیر از صدای جغد ز ویرانه برنخاست
2 غم از دلم به ناخن سعی کسی نرفت هرگز غبار آینه از شانه برنخاست
3 زاهد فسرده است و گرنه کدام دل در بزم او نشست که دیوانه برنخاست
1 چون دلم دیوانه عاقل نمایی برنخاست همچو اشکم عقده مشکل گشایی برنخاست
2 زنگ شرکت برنتابد باطن روشندلان تا سکندر خاک شد آیینه رایی برنخاست
3 برق تازیهای عمر است اینکه در راه طلب رهروان را چون نگه آواز پایی برنخاست