1 بسکه دارد دل توکل بر هوا میزند عمدا تغافل بر هوا
2 زاهد از باده اگر سازد وضو افکند سجاده چون گل برهوا
1 ناله از تاثیر هویی در کمین دارم بیا جان برای مقدمت در آستین دارم بیا
2 کرده تیرت مغز را در استخوان من شرار خوش چراغانی ز شوقآفرین دارم بیا
1 چون دل ز وصل تو مایوس می کند مهتاب چراغ نذر زمین بوس می کند مهتاب
2 شب فراق ز تر خنده های ابرم سوخت به تیره روزیم افسوس می کند مهتاب
1 چراغم روشن است از روی آتشپارهای امشب به رغم دیده از دل میکنم نظارهای امشب
2 چو چشم خویش مست جام امّیدی نمیدانم چه ساغرهای حسرت میکشد بیچارهای امشب
1 نوروز شد که گردد باغ از سمن لبالب از شور خنده گل گردد چمن لبالب
2 در حیرتم که دیگر چون خواب کینه بیند یاری که جرعه گیرد از خون من لبالب
1 کسی که در قدح دیگران بهار گداخت مرا در آتش افسرده خمار گداخت
2 شدم غبار و نیامد دگر چه چاره کنم نگشت وعده فراموش و انتظار گداخت
3 توبه کردم آسمان میخانه ساخت از شکست شیشه ام پیمانه ساخت
4 شمع را همدرد بلبل کرد عشق برگ گل چید و پر پروانه ساخت
1 بسکه نظاره ز تاب رخ جانان افروخت می توان شمع در این بزم ز مژگان افروخت
2 در میان تو و خورشید نگنجد نسبت شعله تیغ تو از خون شهیدان افروخت
3 زین خجالت که لبت خون به دل صهبا کرد پنبه چون گل به سر شیشه مستان افروخت
1 به یاد روی تو از تاب ناله ام گل سوخت چه داغها که چمن ز آشیان بلبل سوخت
2 به قحط سال نگاه تو حاصل عمرم چو دانه شرر از آتش تغافل سوخت
3 زمن رسید به جایی رواج ناله که باغ سپند غنچه پی چشم زخم بلبل سوخت
1 ناله در بزم دل سوخته ام ساز آموخت بیخودی از نفسم شوخی پرواز آموخت
2 نکند تکیه در آغوش گل و جیب سمن جلوه ای دید غبارم چقدر ناز آموخت
1 چشمت به جام هر که شراب نگاه ریخت اول ز رشک،خون من بیگناه ریخت
2 آیینه شبنمی است که از شرم روی تو یک قطره عرق شد و بر خاک راه ریخت