مست می آمد و آیینه به دست از اسیر شهرستانی غزل 61
1. مست می آمد و آیینه به دست
مژه دارد گل خورشید پرست
...
1. مست می آمد و آیینه به دست
مژه دارد گل خورشید پرست
...
1. جام لاله پر می شد وقت بادهنوشیهاست
میپرست را امروز باغ دلگشا صحراست
...
1. مرا به میکده صد منت از می ناب است
که حسن ساقی از او نور چشم احباب است
...
1. دلم در اضطراب اضطراب است
که هر گردش طلسم فتح باب است
...
1. معنی غالب حریفی بی شماتت همت است
پیش من (بر) دشمن عاجز مروت همت است
...
1. داغ مهر دوستانم کینه دشمن کجاست
کاروان بار منت گشته ام رهزن کجاست
...
1. امشب از پرتو روی تو گلستان اینجاست
آرزو با سمنت دست و گریبان اینجاست
...
1. هر طرف فتنه ای از گرد سواری برخاست
مژده ای دیده که از دور غباری برخاست
...
1. جز آه و ناله از دل دیوانه برنخاست
غیر از صدای جغد ز ویرانه برنخاست
...
1. چون دلم دیوانه عاقل نمایی برنخاست
همچو اشکم عقده مشکل گشایی برنخاست
...
1. سیر باغ او خیال خاطر شاد خود است
صیدگاهش سایه سرو چمن زاد خود است
...
1. ز چشم پاکدلان معنی حیا پیداست
تپیدن دل عاشق ز نقش پا پیداست
...