گل غم داغ جنون سوخته تا از اسیر شهرستانی غزل 37
1. گل غم داغ جنون سوخته تا بر سر ما
تشنه خون تمناست لب ساغر ما
...
1. گل غم داغ جنون سوخته تا بر سر ما
تشنه خون تمناست لب ساغر ما
...
1. عهد تمکین با دل دیوانه بستن کار ما
خاطر خود را ز هر اندیشه خستن کار ما
...
1. شد فزون بیغم شکست خاطر دلگیر ما
کو خراجی تا کند بار دگر تعمیر ما
...
1. بهر پاس عشق خاموشی نشد دمساز ما
پر بلند افتاده بود این پرده آواز ما
...
1. تا کی نشوی گوش بر آواز دل ما
همراز دل مایی و هم راز دل ما
...
1. عقد گوهر چون صدف در آستین داریم ما
خونبهای خویش در زیر نگین داریم ما
...
1. حرف عشق دوست را افسانه می دانیم ما
سایه های بید را دیوانه می دانیم ما
...
1. ویران ز چشمی شد خانه ما
محشر غبار است ویرانه ما
...
1. می کند مشق تپیدن دل دیوانه ما
بال پرواز شود باده به پیمانه ما
...
1. سینه صافند به هم عاقل و دیوانه ما
زهد و مستی دو حبابند ز پیمانه ما
...
1. گرد فتادگی شده بال همای ما
منت نمی کشد ز کسی مدعای ما
...
1. گر به ما فاش شود معنی نادانی ما
دشت را بحر کند اشک پشیمانی ما
...