1 غم عشقت زده ره خواب مرا کرده پر کاسه خوناب مرا
1 پیش می میرم به راهت نقش پای خویش را گرد سرگردم زیادت مدعای خویش را
2 روز محشر من شهید منت از شرم و حیا چون کنم اظهار یارب ماجرای خویش را
1 هوا را سرافرازی می دهد نخل خرامانت تذروستان شود روی زمین از موج جولانت
2 ز حیرت سرگرانی کم نگه اما چه می دانی که نرگسدان کند باغ نگه را چشم خندانت
1 عالم شکار فتنه چشم سیاه اوست هر جا که می روم سر تیر نگاه اوست
2 سرهای غنچه بسته به فتراک نو بهار صیاد ما که سایه گل دامگاه اوست
1 پاس ادب یاد تو بسیار ضرور است پرهیز نگاه از در و دیوار ضرور است
2 عشق آفت و من مست و جنون حوصله پرداز در مشرب رسواییم اظهار ضرور است
1 سرو دلجوی قیامت اعتدالی داشته است باده لعل لب شیرین خیالی داشته است؟
2 پادشاه عشق از دل باج آبادی گرفت این ده ویران عجب مال و منالی داشته است
1 رخ تو نسخه خوبی زلاله زار گرفت کلید گلشن حسن از کف بهار گرفت
2 شکسته است دلم را غم زمانه چنان که آرزو نتواند در او قرار گرفت
1 گریه می گوید که عالم کشت بی انباز کیست ناله می گوید فلک دود سپند راز کیست
2 اینقدر شوخی نمی آید ز گلشن زاده ای جلوه بلبل ندانم سایه پرواز کیست
1 ز جلوه تو زمین چون نگار رنگین است به خاطری که تو باشی غبار رنگین است
2 گل از تپانچه برت سرخ رو کند خود را ز خون خویش رخ شرمسار رنگین است
1 عهد تمکین با دل دیوانه بستن کار ما خاطر خود را ز هر اندیشه خستن کار ما
2 هر نفس بست و گشادی هست در دست خیال کار دل افتادن اندر دام و جستن کار ما
3 گل اگر در پیرهن باشد جنون را نشتر است نیست خار حرف در خاطر شکستن کار ما