ز پرده های خموشی شنو فغان از اسیر شهرستانی غزل 25
1. ز پرده های خموشی شنو فغان مرا
به غیر غنچه نفهمد کسی زبان مرا
...
1. ز پرده های خموشی شنو فغان مرا
به غیر غنچه نفهمد کسی زبان مرا
...
1. کرده ام مرغی سبکروحی امید و بیم را
اضطرابم در بغل دارد گل تسلیم را
...
1. باشد خطر ز وصل جدایی کشیده را
تیغ اجل در آب بود سگ گزیده را
...
1. کرده ام از غیر خیال دوست خالی سینه را
از غبار آرزو شستم دل بی کینه را
...
1. صبح شد ساقی بده جام می دیرینه را
تا بر افروزیم از این آتش چراغ سینه را
...
1. دیده آشوب نگاه فتنه پرداز تو را
نیست پروای قیامت کشته ناز تو را
...
1. بیا که فال جنون کرده ایم جنگ تو را
به نرخ گوهر دل می خریم سنگ تو را
...
1. زمین که گنج روان گفته خاک راه تو را
به حشر پس ندهد کشته نگاه تو را
...
1. چه داد شکر دهم شوق آرزوی تو را
طواف اگر نکند قبله گاه کوی تو را
...
1. به عالمی ندهم ذوق می پرستی را
شکسته دل نکنم گریه های مستی را
...
1. از سر بگذار خودنمایی را
تا فاش بینی آشنایی را
...
1. ز عندلیب چه پرسی نشان خانه ما
که پی نبرد صبا هم به آشیانه ما
...