1 ای که می پرسی که آرامت چه شد آرام چیست شعله آرام دلم گردید حرف خام چیست
2 گرد جولان سمندی صید هوشم کرده است آن گرفتارم که نشناسم قفس یا دام چیست
1 مژگان او به دام نگاهم گرفته است هرجا که می روم سر راهم گرفته است
2 آیم به کار دل همه گر روز محشر است خونها که خورده است گواهم گرفته است
3 عشق خجل ز مسجد و میخانه کرده است گاهی به راه و گه به نگاهم گرفته است
1 کسی که در قدح دیگران بهار گداخت مرا در آتش افسرده خمار گداخت
2 شدم غبار و نیامد دگر چه چاره کنم نگشت وعده فراموش و انتظار گداخت
3 توبه کردم آسمان میخانه ساخت از شکست شیشه ام پیمانه ساخت
4 شمع را همدرد بلبل کرد عشق برگ گل چید و پر پروانه ساخت
1 بعد از این در بزم او دانسته آهی لازم است تا کند اندیشه قتلم گناهی لازم است
2 گر چه استغناست ناحق کشتگان را خونبها چشم خوبان را نگاه عذرخواهی لازم است
1 گرد فتادگی شده بال همای ما منت نمی کشد ز کسی مدعای ما
2 با چاکهای سینه به محشر نمی رویم تا رنگ و بوی گل نشود خونبهای ما
3 حیرت ندیدگی گل گلزار وحشت است ای غافل از نگاه تغافل نمای ما
1 من که گشتم خاک ره پروای افلاکم چرا من که کردم ترک سر از دردسر باکم چرا
2 رشک دل با دیده کم از اختلاط غیر نیست کس چه می داند که در بزم تو غمناکم چرا
3 انتظار باده را هم نشئه ای در جام هست گر نمی دانی مقیم سایه تاکم چرا
1 سربلندیها غباری بوده است آسمان هم خاکساری بوده است
2 جلوه تا کرد آزمودم خویش را جانفشانی سهل کاری بوده است
1 به آفتاب برابر مساز یار مرا که همنشین خزان می کنی بهار مرا
2 به خاک رهگذرت جا گرفته ام که نسیم به دامن تو رساند مگر غبار مرا
1 شد فزون بیغم شکست خاطر دلگیر ما کو خراجی تا کند بار دگر تعمیر ما
2 در بیابان جنون خضریم کز سودای عشق موج آب زندگی شد حلقه زنجیر ما
1 بهار رفته گل باغ جانفشانی ماست نفس شماره اوراق زندگانی ماست
2 چکد ز باده تمکین بهار مرده دلی وداع حوصله برهان کاردانی ماست
3 دل گداخته سر لوح فرد بیتابی است بیاض شعله گواه سواد خوانی ماست