بسکه بر هم زد ز ترکش خانه از اسیر شهرستانی غزل 13
1. بسکه بر هم زد ز ترکش خانه زنبور را
کرد چون مژگان به چشمم ظلمتستان نور را
...
1. بسکه بر هم زد ز ترکش خانه زنبور را
کرد چون مژگان به چشمم ظلمتستان نور را
...
1. رخصت طوفان دهم گر اشک عالمگیر را
گم کند چون موج دریا رشته تدبیر را
...
1. پیش می میرم به راهت نقش پای خویش را
گرد سرگردم زیادت مدعای خویش را
...
1. غم عشقت زده ره خواب مرا
کرده پر کاسه خوناب مرا
...
1. دلیل بادیه دیوانگی بس است مرا
همین نشانه فرزانگی بس است مرا
...
1. حیرت آبادی که او پهلو نشین باشد مرا
کاش همچون شمع جان در آستین باشد مرا
...
1. به آفتاب برابر مساز یار مرا
که همنشین خزان می کنی بهار مرا
...
1. نیست در سر هوس جوش خریدار مرا
می گدازد چه کنم گرمی بازار مرا
...
1. نسیم بی نیازی کرد تا روشن چراغم را
هوای ناامیدی برد از سر کشت باغم را
...
1. صبح بیدار ندارد نظر پاک مرا
آب در شیر کند دیده نمناک مرا
...
1. کرده ای لبریز می جام مرا
کرده ای لبریز می جام مرا
...
1. گشته سودای غمش هم درد و هم درمان مرا
می تراود آب خضر از آتش پنهان مرا
...