1 تا کی نشوی گوش بر آواز دل ما همراز دل مایی و هم راز دل ما
2 صیدش نکند آفت آرام که دارد انداز سر زلف تو پرواز دل ما
1 عقد گوهر چون صدف در آستین داریم ما خونبهای خویش در زیر نگین داریم ما
2 از غبار ما فلک تعمیر زندان می کند در دو عالم خاطر اندوهگین داریم ما
3 با دل دیوانه خود مصلحت ها دیده ایم خنده بر لب جان به کف چین بر جبین داریم ما
1 حرف عشق دوست را افسانه می دانیم ما سایه های بید را دیوانه می دانیم ما
2 قصه شیرین مجنون یک حدیث درد ماست عاشقی را در پر پروانه می خوانیم ما
1 ویران ز چشمی شد خانه ما محشر غبار است ویرانه ما
2 چون چشم عاشق بیدار سازد خواب عدم را افسانه ما
1 می کند مشق تپیدن دل دیوانه ما بال پرواز شود باده به پیمانه ما
2 حاصل نشو و نما دیده بیدار شود گشته صحرا صدف پر گهر از دانه ما
1 سینه صافند به هم عاقل و دیوانه ما زهد و مستی دو حبابند ز پیمانه ما
2 خشت این غمکده نقشی ز خرابی دارد جلوه سیل غباری است ز ویرانه ما
3 از خیال لب لعل تو به شور آمده ایم خنده گل نمک گریه مستانه ما
1 گرد فتادگی شده بال همای ما منت نمی کشد ز کسی مدعای ما
2 با چاکهای سینه به محشر نمی رویم تا رنگ و بوی گل نشود خونبهای ما
3 حیرت ندیدگی گل گلزار وحشت است ای غافل از نگاه تغافل نمای ما
1 گر به ما فاش شود معنی نادانی ما دشت را بحر کند اشک پشیمانی ما
1 ای نگاهت از شوخی محشر تغافلها عارضت ز تاب می خانه سوز بلبلها
2 دیده حیرتستان شد نذر لالهرخساران سینه سنبلستان شد وقف زلف و کاکلها
1 الفت نمیکنند به کس دل دویدهها گلچین نمیشوند جراحت گزیدهها
2 ممنون خصم غالب خویشم که خضر اوست پای کم است گام به منزل رسیدهها