ای نگاهت از شوخی محشر از اسیر شهرستانی غزل 49
1. ای نگاهت از شوخی محشر تغافلها
عارضت ز تاب می خانه سوز بلبلها
...
1. ای نگاهت از شوخی محشر تغافلها
عارضت ز تاب می خانه سوز بلبلها
...
1. الفت نمیکنند به کس دل دویدهها
گلچین نمیشوند جراحت گزیدهها
...
1. بسکه دارد دل توکل بر هوا
میزند عمدا تغافل بر هوا
...
1. ناله از تاثیر هویی در کمین دارم بیا
جان برای مقدمت در آستین دارم بیا
...
1. چون دل ز وصل تو مایوس می کند مهتاب
چراغ نذر زمین بوس می کند مهتاب
...
1. چراغم روشن است از روی آتشپارهای امشب
به رغم دیده از دل میکنم نظارهای امشب
...
1. نوروز شد که گردد باغ از سمن لبالب
از شور خنده گل گردد چمن لبالب
...
1. کسی که در قدح دیگران بهار گداخت
مرا در آتش افسرده خمار گداخت
...
1. بسکه نظاره ز تاب رخ جانان افروخت
می توان شمع در این بزم ز مژگان افروخت
...
1. به یاد روی تو از تاب ناله ام گل سوخت
چه داغها که چمن ز آشیان بلبل سوخت
...
1. ناله در بزم دل سوخته ام ساز آموخت
بیخودی از نفسم شوخی پرواز آموخت
...
1. چشمت به جام هر که شراب نگاه ریخت
اول ز رشک،خون من بیگناه ریخت
...