چشم بیگانگی پناه ببین از اسیر شهرستانی غزل 825
1. چشم بیگانگی پناه ببین
مژه فتنه دستگاه ببین
...
1. چشم بیگانگی پناه ببین
مژه فتنه دستگاه ببین
...
1. بیا و در دلم ای وحشت آشنا بنشین
چو چشم خود به سراپرده حیا بنشین
...
1. سروری چنین و جلوه رعنایی اینچنین
از دیده کم مباد تماشایی اینچنین
...
1. صبر و شکیب دیده و جان و دلم از او
غافل کسی که می شمرد غافلم از او
...
1. سرو رعنا غبار جلوه او
گل خودرو شکار جلوه او
...
1. رو دیده ام زگرمی بی اختیار تو
تأثیر عشق کرد مرا شرمسار تو
...
1. بیا در آتشم افکن بگو ببین و برو
گره میفکن از افسوس بر جبین و برو
...
1. خونم به جوش آمده تیغ نگاه کو
مو تیر می کشد به تنم صیدگاه کو
...
1. نگه خون شد به چشم دیدنی کو
دل آتشخانه شد گل چیدنی کو
...
1. گریزان خودم از شرم بیتابی پناهی کو
سراپا حرف تقصیرم زبان عذرخواهی کو
...
1. هر نقش قدم چشمه خون است در این راه
خضر من سرگشته جنون است در این راه
...
1. خبر ز سوز نداری سروده نای که چه
برای درد نفهمیده وای وای که چه
...