خوی آتش پیشه را تعلیم از اسیر شهرستانی غزل 813
1. خوی آتش پیشه را تعلیم خود رایی مکن
جلوه را هم چون نگاه گرم هر جایی مکن
...
1. خوی آتش پیشه را تعلیم خود رایی مکن
جلوه را هم چون نگاه گرم هر جایی مکن
...
1. دیده را روشن سواد سطر بینایی مکن
عقل را دیوانه زنجیر دانایی مکن
...
1. شعله پر ریزد به صید خاطر ناشاد من
پر لبی تبخاله دارد از مبارکباد من
...
1. ز بس در عشق شد صرف خموشی روزگار من
نفس در خاک می دزدد پس از مردن غبار من
...
1. بهار سوختن بخشیده سامانی به داغ من
که هر سو شعله ای گلدسته می بندد ز باغ من
...
1. گه استغنا گهی رو دیده ام من
چها زآن طفل بدخو دیده ام من
...
1. مبین خوار اگر هست اگر نیستم من
نظر کن که در آتش کیستم من
...
1. چو اخگر شعله پرورد است مغز استخوان من
چه منتها که دارد گرمی عشقت به جان من
...
1. چون شعله آبروی نیاز است خون من
چون بیخودی چکیده راز است خون من
...
1. گر افسرده گر سرکش است آه من
جگر گوشه آتش است آه من
...
1. گر به محشر لطف ساقی عذرخواه آید برون
کو دلی کز عهده شرم گناه آید برون
...
1. دچارم گر شود آیینه گوید سیر باغ است این
ز دل چون بگذرد پرسد چه زخم است این چه داغ است این
...