آن را که من زمال جهان از اسیر شهرستانی غزل 777
1. آن را که من زمال جهان محتشم کنم
بخشم لباس دردی و داغی کرم کنم
...
1. آن را که من زمال جهان محتشم کنم
بخشم لباس دردی و داغی کرم کنم
...
1. یاد چشمی را به افسون رام الفت میکنم
مینشینم گوشهای تنها فراغت میکنم
...
1. گاه با مجنون و گاهی با صبا سر می کنم
خانه بر دوشم نمی دانم کجا سر می کنم
...
1. روزگاری شد که با عشق آشنایی میکنم
چون شرر در بحر آتش ناخدایی میکنم
...
1. ز دودمان دل و دیده یادگار منم
به داغ او که جگر گوشه بهار منم
...
1. چه سرخوشم که ندانم دل و کباب از هم
چه بیخودم که ندانم گل و شراب از هم
...
1. دشمن و دوست بگو با هم در ساخته ایم
ساغر حوصله را شیر و شکر ساخته ایم
...
1. پیمان توبه در صف مستان شکسته ایم
پیمانه ای بیار که پیمان شکسته ایم
...
1. با خون دل غبار خطش را سرشته ایم
مکتوب تازه ای به محبت نوشته ایم
...
1. سیماب توشه سفر خواب کرده ایم
این رسم تازه ای است که ما باب کرده ایم
...
1. تا نکته ای ز علم و ادب گوش کرده ایم
تکرار ناله از لب خاموش کرده ایم
...
1. مصرع پیچیده زنجیر سودا خوانده ایم
وصف حال خود از آن سطر چلیپا خوانده ایم
...