درد و داغ نهانیی دارم از اسیر شهرستانی غزل 754
1. درد و داغ نهانیی دارم
منصب پاسبانیی دارم
...
1. درد و داغ نهانیی دارم
منصب پاسبانیی دارم
...
1. بود روزی که پا ز این گل برآرم
دمار از روزگار دل برآرم
...
1. حرفی از شعله خویت به زبان می آرم
شمع را همچو نی امشب به فغان می آرم
...
1. گل داغم از رنگ و بو می گریزم
چو نومیدی از آرزو می گریزم
...
1. منم که نشئه می از خمار نشناسم
منم که جوش خزان از بهار نشناسم
...
1. کاروان اشکم از اقلیم حیرت می رسم
برقتاز آهم از تاراج طاقت می رسم
...
1. خوار عشقم به اعتبار قسم
خاک راهم به افتخار قسم
...
1. هوای خلد ندارم به کوی یار قسم
خوش است لذت خواری به افتخار قسم
...
1. ز دست دل گهی در آتش و گه در چمن باشم
مرا نگذاشت تا یکدم به حال خویشتن باشم
...
1. خوش آن نفس که غباری ز خاک کوی تو باشم
چو بوی گل همه پرواز جستجوی تو باشم
...
1. در نظر نقش و نگارت می کشم
تا نفس دارم خمارت می کشم
...
1. تفسیر خموشی شده گویایی عشقم
شرمنده احسان شکیبایی عشقم
...