اگر عاقل اگر دیوانه از اسیر شهرستانی غزل 730
1. اگر عاقل اگر دیوانه مستم
اگر بلبل اگر پروانه مستم
...
1. اگر عاقل اگر دیوانه مستم
اگر بلبل اگر پروانه مستم
...
1. ز شور عشق هرگز تلخ از شیرین ندانستم
دل آسوده را از خاطر غمگین ندانستم
...
1. گر گمان وصل آن نامهربان می داشتم
می سپردم جان و صد منت به جان می داشتم
...
1. آتش از آن گرمی نگاه گرفتم
تا عرق فتنه ای ز آه گرفتم
...
1. خراب آباد بودم عشق را معمار خود کردم
شکست خاطر آسوده را دیوار خود کردم
...
1. با لبش همزبانیی کردم
مردم و زندگانیی کردم
...
1. دلی به خاک ره انتظار می بندم
زگرد خویش چمن را نگار می بندم
...
1. نظر گشودم و سر منزل تو را دیدم
به دل گذشتم و سنگین دل تو را دیدم
...
1. به کویش در لباس بوالهوس بسیار گردیدم
نمی دانم چرا شایسته آزار گردیدم
...
1. نگران که بود رشک به حسرت دارم
لاف مهر که زند داغ محبت دارم
...
1. غمی رنگین تر از گلزار دارم
دلی چون ساغر سرشار دارم
...
1. پیاله بر کف و چشم تو در نظر دارم
دماغی از گل پیمانه تازه تر دارم
...