لبت به سهو نوازد گرم از اسیر شهرستانی غزل 718
1. لبت به سهو نوازد گرم به یک دشنام
به من ز سستی طالع نمی رسد پیغام
...
1. لبت به سهو نوازد گرم به یک دشنام
به من ز سستی طالع نمی رسد پیغام
...
1. به خون تپیده شکاری ز صیدگاه توام
به جان رسیده غباری ز خاک راه توام
...
1. در وفا داری طلسم بیوفایی بسته ام
تا دچار او شدم دل بر جدایی بسته ام
...
1. گر چه سودای تو یک عمر به سر داشته ام
بیخودم بیخود اگر از تو خبر داشته ام
...
1. در زمین دل خود تخم رضا کاشته ام
هر نفس خرمن شکری است که برداشته ام
...
1. فانوس شمع خلوت دیدار گشته ام
آیینه خانه دل بیدار گشته ام
...
1. در دل از مستی فغان گم کرده ام
بلبلی در آشیان گم کرده ام
...
1. لاله داغم ز گلزار جگر جوشیدهام
آتشین موجم ز بحر چشم تر جوشیدهام
...
1. مشغول یاد اوست دل پاره پاره ام
رقصد ز شوق بر سر مژگان نظاره ام
...
1. لب تر نکرده از می هستی پیاله ام
داغ تو کرده گل به گریبان چو لاله ام
...
1. بس که خود را بسته دام بلا میخواستم
محنت آسایش درد از دوا میخواستم
...
1. ز یادش بس که هشیارم به خون خویشتن مستم
نمیدانم کجا می میخورد دیگر که من مستم
...