بر دلم آغوش صلح کل گشاید از اسیر شهرستانی غزل 706
1. بر دلم آغوش صلح کل گشاید جنگ عشق
شیشه ای دارم که گلبازی کند با سنگ عشق
...
1. بر دلم آغوش صلح کل گشاید جنگ عشق
شیشه ای دارم که گلبازی کند با سنگ عشق
...
1. یکدلم گر چه پریشان نظرم ساخته عشق
گوشه گیرم که چنین در به درم ساخته عشق
...
1. خوابم شده تا سرمه بیداری توفیق
صبح از شب من می طلبد یاری توفیق
...
1. دارم دلی به سینه چو کژدم به زیر خاک
رحم است برگزیده انجم به زیر خاک
...
1. بیا ای هجر و وصلت مایه شیب و شباب دل
مهیا کرده ام بهرت شراب جان کباب دل
...
1. شدی مست و زد چاک جیب قبا گل
شکفتی تو با خنده شد آشنا گل
...
1. دیدن رویش نه تنها می برد از یاد گل
می رود از جلوه رنگین او بر باد گل
...
1. جلوه حسنت چمن پرداز گل
خنده گل شوخی گل ناز گل
...
1. کرده ای انتخاب خنده گل
زین سبب رفته آب خنده گل
...
1. لبریز خنده است چمن از هوای گل
می خور که پایتخت نشاط است پای گل
...
1. سرگرم داغ دل نکند آرزوی گل
عاشق گل نظاره نچیند ز روی گل
...
1. بر تنم گردیده نقش بوریا تصویر دام
زیر سقف آسمانم همچو مرغ زیر دام
...