1 اگر ز درد نشانی بود فغان تو را شکستگی نکند صید استخوان تو را
2 به راه بیدلی خود چو عکس آینه باش که از تو شوق کند جستجو نشان تو را
3 برو ز خاطر پرواز تا به گلزاری که دام سبز کند گرد خون چکان تو را
4 زخویش بگذر و سرگرم جستجویی گرد که نور دیده نماید یقین گمان تو را
1 کرده نور دیده خود خواب شیرین تو را کس ندارد دولت بیدار بالین تو را
2 خواب در چشمم نمی آید که یک ره چون رکاب پرده ای از دیده سازم خانه زین تو را
3 خنده اش چون غنچه می گردید زیر لب گره گل اگر می دید شرم برگ نسرین تو را
4 یا رب از پرواز ماند بال نسر طایرش گر ز صیدم باز دارد چرخ شاهین تو را
1 کی ز دل بیرون کنم درد تمنای تو را چون توانم دید خالی جای غمهای تو را
2 گریه تا مکتوب اشکم را به صحرا برده است روح مجنون کرده استقبال رسوای تو را
3 دیده ام گلدسته می بندد ز عمر جاودان باغبان خضر است گلزار تماشای تو را
4 صد خیابان سرو بالا می کشد از دیده ام در نظر دارم خیال سرو بالای تو را
1 اضطراب دل به من گفت آمدنهای تو را بیخودی هم کرد سرگوشی سخنهای تو را
2 شرم خوب است اینقدر نیرنگ اما خوب نیست چون کنم نظاره در یک آن چمنهای تو را
3 گلشن بخشش جدا وحشتگه پرسش کجا محشر دیگر بود رنگین کفنهای تو را
4 گر توانم کرد شرح ناز و تفسیر نیاز کی توانم گفت رام دل شدنهای تو را
1 نگه دزد فریبد رم آن بدخو را مژه برهم نزنم تا نکنم صید او را
2 چه غباری که پری دیده آشوبی نیست تا نظر کرده ای از گردش چشم آهو را
3 گشت عمری که نظرکرده خورشید دل است می دمد صبح به هر جا که نهم پهلو را
4 دشت را ناله ناقوس دلم بتکده ساخت چون نگاه تو فرنگی نکشد آهو را
1 کرده ای جیقه جیقه ابرو را داده ای عرض جوهر مو را
2 سخت روتر زسنگ خاره نه ای روی دل دیده هم ترازو را؟
3 در خور جور صبر خواهد بود تا ببینیم دست و بازو را
4 صلحش از تیغ جنگ می سازد آزمودیم طاقت او را
1 رخصت کشتنم بده نرگس کم نگاه را یا مکن آشنای دل گرمی گاه گاه را
2 می کنم اضطراب را پیش تو پاسبان دل تا نبرد ز دیده ام چاشنی نگاه را
3 شب که خیال چشم او خواب رباید از نظر سرمه کشم ز دود دل چشم سفید ماه را
4 زهر شکایتم به دل شکر شکر می شود چون به لب آشنا کند خنده عذرخواه را
1 داد تاراج مزن صبر نینباشته را خجل از عشق مکن طاقت پنداشته را
2 چه دلی داده به دهقانی من ابرکرم خرمنی ساخته ام دانه ناکاشته را
3 باغبان چون نکند بستر آسایش خویش سایه نخل قد از خون دل افراشته را
4 تهمت آلودگی غیرت جاوید حرام رشک بر خویش ز بیداد تو نگماشته را
1 چشمت به خاک ریخته خون پیاله را بخشیده توتیای نگه چشم لاله را
2 تا با خیال زلف تو پیوند کرده ام پیچیده ام به رشته جان تار ناله را
3 از تاب درد کیست ندانم که نوبهار تبخاله کرده بر لب جو داغ لاله را
4 گر بی رخ تو صبح به گلشن رود اسیر سازد ز گریه داغ دل غنچه ژاله را
1 گر دلم پنهان نسازد در غبار آیینه را شعله از خجلت گدازد چون شرار آیینه را
2 پاکتر آید برون دلهای روشن از گداز نیست خاکستر بسوزی گر هزار آیینه را
3 ظاهری دارد بساطی در نظرها چیده است صافی باطن نمی آید به کار آیینه را
4 خاطرش را هر دم از بازیچه ای خوش می کند کرده سرگردان فریب روزگار آیینه را