1 شمشیر تو قبله گاه سرها پروانه ناوکت جگرها
2 پرواز وفاست گلفشان تر بر باد دهیم بال و پرها
3 چون برق که بر شفق بتابد تیغت زده بر صف جگرها
4 از پرتو آفتاب رویت گردیده غبارها شررها
1 سیرکن نو رسیده ما را وحشت آرمیده ما را
2 ای کبوتر دچار باز شوی دیده ای نور دیده ما را
3 برد و خوش برد تا چه خواهد کرد دل شوخی ندیده ما را
4 می برند از برای آب صدف اشک در خون تپیده ما را
1 مست تو جلوه گر دهد جام جهان نمای را آینه جنون کند عقل برهنه پای را
2 گوش ترانه سنج را مجمر بزم دل کند ذکر تو نغمه گر شود مطرب خوشنوای را
3 پردگیان کعبه را ساقی دیر می کند جام فریب اگر دهی لعل سخن سرای را
4 بخت سیاه بیدلان جامه کعبه می شود رهزن دین اگر کنی نرگس سرمه سای را
1 دگر چه باده به پیمانه می کند دل ما که مشق گریه مستانه می کند دل ما
2 به جان شکافی مژگان قسم که شب همه شب خیال زلف تو را شانه می کند دل ما
3 فضول قدر نفهمیدگی نمی داند چه بحثهای حریفانه می کند دل ما
4 چگونه رخنه گر ملک عافیت نشود حدیث تیغ تو افسانه می کند دل ما
1 لاله می روید ز بستر ناتوان عشق را شعله پرورده است مغز استخوان عشق را
2 مهر خاموشی است بر عنوان این سربسته راز نیست با گوش و زبان کاری بیان عشق را
3 راز دل از بیزبانی بیشتر گل می کند باطن از آیینه رنجد رازدان عشق را
4 شوقم از جا برد وصل کعبه دیدم بی سفر خضر پرواز است راه بی نشان عشق را
1 گردش چشم تغافل ساغر لبریز ما اشک گلگون است در راه طلب شبدیز ما
2 در شهادت رگ برآورده است هر مویی زتن نشتری دارد ز هر مژگان به کف خونریز ما
3 شب به یاد آفتاب اول چراغان می کنند می رسد آخر به جایی ناله شبخیز ما
4 گر نباشد گردش چشم تو ساقی در نظر صبح محشر می شود شام خمار آمیز ما
1 چنان زخوی تو هر کس به هر دیار گریخت که دشت در صدف و بحر در غبار گریخت
2 به دیده دشت غزال رمیده می آید مگر ز وحشت مجنون بیقرار گریخت
3 تپیدن دل ما رنگ بند وحشت شد نگفت بهر چه مجنون بیقرار گریخت
4 اسیر اینهمه کی داشت راه حرف گریز گریز پا مگر از وحشت خمار گریخت
1 پرکاویدم دل خودم را جستم آب وگل خودم را
2 در حشر به کس نمی نمایم یک زخم حمایل خودم را
3 با ناز و نیاز بر نیایی منما به دلت دل خودم را
4 دهقان تو به فکر خویشتن باش خود برقم حاصل خودم را
1 تا شد ز یاد تو روشن چراغ ما آیینه شبنمی است زگلهای باغ ما
2 مست هوا میکده سایه گلیم داغ است آفتاب ز رشک ایاغ ما
3 مانند شمع از نگه گرم زنده ایم جز شعله پنبه کس نگذارد به داغ ما
4 ممنون بوی پیرهن گل نمی شویم چون غنچه تا زبوی تو پرشد دماغ ما
1 عشق نیرنگ تغافل با دل بیتاب ریخت همچو گرد سرمه از چشم غزالم خواب ریخت
2 از شکست خاطر ما عشق نقصانی نکرد گرد این ویرانه گل در دامن سیلاب ریخت
3 دید تا دیوانه خود را ز موج آشفته موی هر چه پیدا کرد دریا بر سرگرداب ریخت
4 در نظر آورد هرگامی پریزاد دگر از غبار راه او رنگ شب مهتاب ریخت