1 دل و درد تو که صبر است و قرار است مرا من و یاد تو که باغ است و بهار است مرا
2 می توان مشعل خورشید ز خاکم افروخت حسرت داغ کسی شمع مزار است مرا
3 هرچه می گویی از آن چشم سیه می آید یار بیگانه و بیگانه یار است مرا
4 من و گلچینی آتشکده داغ کسی به تماشای گل و لاله چه کار است مرا
1 خواب، پرواز حرام است مرا آشیان حلقه دام است مرا
2 یاد زلفت گل شب بیداری فیض صبح اول شام است مرا
3 عمر سودایی زلف تو دراز تا ابد کار به کام است مرا
4 سرآن جلوه سلامت باشد هر نفس عیش مدام است مرا
1 سرمه حیرتش اکسیر نگاه است مرا سایه گل به نظر چشم سیاه است مرا
2 بسکه گشتم به چمن محو خرام تو چو آب سبزه هر لب جو طرف کلاه است مرا
3 دارم از همت داغ تو جهان زیر نگین سرمه سوختگی گرد سپاه است مرا
4 تربیت یافته دود دلم همچو شرار گلستان جلوه این ابرسیاه است مرا
1 ز بسکه گردش چشم تو دیده مست مرا ز دل ربوده به غیر از تو هر چه هست مرا
2 ز خاکساری خود در طلسم آرامم نمی رسد چو غبار آفت شکست مرا
3 عبث چه منت دریوزه بهار کشم که خون آبله گل می کند به دست مرا
4 نمی شناسمت ای فتنه جو نمی دانم کجا شناخته آن چشم می پرست مرا
1 از دل مردم عالم خبری نیست مرا چه کنم غیر وفا نامه بری نیست مرا
2 چشم و دل وقف تماشای دگر ساخته ام گریه شامی و آه سحری نیست مرا
3 همچو آیینه همین از دگران می گویم می توان دید که از خود خبری نیست مرا
4 سر پرواز دل خسته سلامت باشد نشوی ایمن اگر بال و پری نیست مرا
1 بی رخت شکوه ز بخت سیهی نیست مرا لاف طاقت زده ام کم گنهی نیست مرا
2 دیده گر جلوه گه گلشن امید شود همچو نرگس سر و برگ نگهی نیست مرا
3 حلقه دام در این سلسله محراب دعاست ورنه در هر دو جهان سجده گهی نیست مرا
4 می زند سوز دلم طعنه به آرام سپند به ز آتشکده آرامگهی نیست مرا
1 کو گریه ای که بی خبر از جا برد مرا غافل به باغبانی صحرا برد مرا
2 آن خار بی برم که چمن سایه من است خس نیستم که قطره ای از جا برد مرا
3 شرمنده ام ز خضر که چون کعبه نجات تخت روان آبله پا برد مرا
4 هرگز ندیده است کسی وصل در فراق دل پیش اوست گریه به هر جا برد مرا
1 باده چون زور آورد هشیار میسازد مرا خواب چون گردد گران بیدار میسازد مرا
2 صبح را گلگونه میبخشد کف خاکسترم سوختن رنگین تر از گلزار میسازد مرا
3 دارد اکسیر حواس جمع دل چون شد خراب سایه ویرانهها بسیار میسازد مرا
4 غفلتم تعمیر آگاهی است دیدم بارها چشم خوابآلود من بیدار میسازد مرا
1 پرکاویدم دل خودم را جستم آب وگل خودم را
2 در حشر به کس نمی نمایم یک زخم حمایل خودم را
3 با ناز و نیاز بر نیایی منما به دلت دل خودم را
4 دهقان تو به فکر خویشتن باش خود برقم حاصل خودم را
1 جنون به مستی و هشیاری آزمود مرا ز بسکه محو تو بودم ز خود ربود مرا
2 برای خاطر او قبله گاه دل شده ام اگر دچار شود می کند سجود مرا
3 گداخت شکوه ی رنگ و به پیش چاره گران به آشنا سخنی دسترس نبود مرا
4 غلام همت آزادی گرفتاری دری ز خنده گل در قفس گشود مرا