کو گریه ای که بی خبر از از اسیر شهرستانی غزل 37
1. کو گریه ای که بی خبر از جا برد مرا
غافل به باغبانی صحرا برد مرا
...
1. کو گریه ای که بی خبر از جا برد مرا
غافل به باغبانی صحرا برد مرا
...
1. باده چون زور آورد هشیار میسازد مرا
خواب چون گردد گران بیدار میسازد مرا
...
1. پرکاویدم دل خودم را
جستم آب وگل خودم را
...
1. جنون به مستی و هشیاری آزمود مرا
ز بسکه محو تو بودم ز خود ربود مرا
...
1. لعلت زجام شیر و شکر می دهد مرا
ساغر ز آبروی گوهر می دهد مرا
...
1. چمن جلوه کن غبار مرا
سبز کن باغ انتظار مرا
...
1. عشق ساغر داده شوق تشنه دیدار مرا
خواب آسایش نبیند چشم بیدار مرا
...
1. گر به دام افتد هوای گلستان در سر مرا
آتش پرواز گردد یاد بال و پر مرا
...
1. شد ذوق خاکساری اول هوس مرا
بیرون کشید جذبه دام از قفس مرا
...
1. چو شمع سوختگی تر کند دماغ مرا
نگاه گرم دهد روشنی چراغ مرا
...
1. پرورده لطف سایه ات امید و بیم را
گردیده خضر جذبه ره مستقیم را
...
1. گل گل شکفتی از می و افروختی مرا
افروختی ز باده چها سوختی مرا
...