1 کرده ام از خون دل خالی ایاغ خویش را می رسانم از می حسرت دماغ خویش را
2 ایمن از ما نیستی با غیر خلوت می کنی از تو پنهان می کند آیینه داغ خویش را
3 سرنوشتی دارم از آوارگی آواره تر خضر راه من نمی داند سراغ خویش را
4 تا شود پروانه ام کامل عیار سوختن کرده ام در روز و شب روشن چراغ خویش را
1 داشتی مخصوص من تا لطف عام خویش را کردی آزاد از غم عالم غلام خویش را
2 در محبت داده ام آیینه دل را جلا پخته ام در آتشی سودای خام خویش را
3 عشق نگذارد که بنشیند غباری بر دلم کی کند ساقی به خاک آلوده جام خویش را
4 خاطر صیاد چون شد جمع از صید اسیر کرد رشک گلستان فیض دام خویش را
1 بسکه با حیرت برآوردیم کام خویش را بر جبین ما نویسد عشق نام خویش را
2 پیچ و تابم بس نبود از رشک قاصد سوختم هم نوشتم نامه هم بردم پیام خویش را
3 شکوه بیجا چرا می کردم از بیداد او من که از خود می کشیدم انتقام خویش را
4 داشتم رنگین بهار فرصتی از اشک و آه وز گل و سنبل گرفتم صبح و شام خویش را
1 آنکه گرداند ز ما دانسته راه خویش را کاش می آموخت برگشتن نگاه خویش را
2 انتقام فتنه از بیباکی من می کشد خوی حسن از عشق می داند گناه خویش را
3 سرزمین جلوه صیاد ما دام بلاست در طلسم افکنده چشمش صیدگاه خویش را
4 روز محشر قاتل ما را نشان دیگر است می کند مست خموشی دادخواه خویش را
1 در دل گداختیم تمنای خویش را شاید که ناله گرم کند جای خویش را
2 فرصت سلم خریده بازار محنتم امروز می خورم غم فردای خویش را
3 زان پیشتر که گریه شود رو شناس ما شستیم سرنوشت مداوای خویش را
4 آخر دچار کوی تو شد گرد تربتم دیدم بهار آبله پای خویش را
1 مو به مو مژگان تر باید شکار عشق را گریه بسیار است ابر نوبهار عشق را
2 از نیاز ما رخت باغ تماشا گشته است گل بخندد از گریبان خارخار عشق را
3 دل به امیدی غبار راه حسرت گشته است وعده می سوزد چراغ انتظار عشق را
4 از نسیم جلوه ای پرواز رنگین می کنم نکهت گل می برد از جا غبار عشق را
1 لاله می روید ز بستر ناتوان عشق را شعله پرورده است مغز استخوان عشق را
2 مهر خاموشی است بر عنوان این سربسته راز نیست با گوش و زبان کاری بیان عشق را
3 راز دل از بیزبانی بیشتر گل می کند باطن از آیینه رنجد رازدان عشق را
4 شوقم از جا برد وصل کعبه دیدم بی سفر خضر پرواز است راه بی نشان عشق را
1 مکن در بزم روشن وصف آن شیرین شمایل را که رشک آتش زند در سینه جان شمع محفل را
2 بکش از صحبت صورت پرستان دامن الفت خریداری مجو بهتر زحسن آیینه دل را
3 شهیدی سرخ روی بزم سربازی تواند شد که طوق گردن تسلیم سازد تیغ قاتل را
4 شد از موج سرشکم کشتی آرام طوفانی نمایی تا به کی ای ناخدا از دور ساحل را
1 نفریبد به خیال نگهت خواب مرا نبرد جلوه وصل تو به مهتاب مرا
2 بسته بر بازوی بیدار فلک خواب مرا کرده تعویذ سحر آه جگرتاب مرا
3 اشک پرورده راز غم پنهان دلم گریه داده است ندانسته به سیلاب مرا
4 شور بیطاقتیم در سفر آرام است تا نداند کسی از عشق تو بیتاب مرا
1 با تمنای تو بسیار حساب است مرا درس دل خوانده ام،آیینه کتاب است مرا
2 از گلستان خمارم گل مستی خندد دل دیوانه مگر جام شراب است مرا
3 چشم تر بی تو سرانجام مرا می داند سرآرام به بالین حباب است مرا
4 خنده ها از گل همراهی دشمن دارم با عزیزان چه حساب و چه کتاب است مرا