1 هوا گلشن به گلشن می کشد دیوانه ما را زخون توبه موج گل کند پیمانه ما را
2 شرابت دام می چیند تغافل جام می بخشد به ما گر واگذارد دل وفا بیگانه ما را
3 سپند چشم بدکام دو عالم می توان کردن شرابت می پرستد گریه مستانه ما را
4 ز رویت شعله ها گلشن ز خویت شمع ها روشن تماشا برگ گل سازد پر پروانه ما را
1 اندیشه کند قبله شکیبایی ما را آیینه کند آینه رسوایی ما را
2 تا عشق رمیدن کند از یاد نگاهی وحشت زخدا خواسته تنهایی ما را
3 بی رخصت دل جرأت نظاره حرام است باور نکنی شهرت خود رایی ما را
4 هر سایه مژگان به نظر قبله نما شد حیرت ندرد پرده بینائی ما را
1 یا جلوه مده فرشته ها را یا خام مکن برشته ها را
2 دهقانی برق اگر نباشد انبار کنند کشته ها را
3 کی می گزد آتش قیامت در کوره دل برشته ها را
4 یا رب که بلای جان ما ساخت این شبنم گل سرشته ها را
1 فسونی خوانده چشمت شیشهها را که نرگسدان کند اندیشهها را
2 خدایا وحشیان را رام ما کن نخستین این تغافلپیشهها را
3 مه نو در شفق خوش مینماید به طاق ابرویش نه شیشهها را
4 هر آهی بلبلی یا باغبانی غمش گلزار کرد اندیشهها را
1 به دل دوزد نگاهت سینهها را به گل گیرد رخت آیینهها را
2 بهار سینهصافی بیخزانتر ز دل روبد غبار کینهها را
3 بیا زاهد که مست سجده یابی به پای خُم شب آدینهها را
4 نخستین گام سر باید نهادن که بالا میرود این زینهها را
1 گفتن راز چرا عربده پرداز چرا به نیازی که نفهمیده ای این ناز چرا
2 دل ما هست اگر مطلبت آزار کسی است روی دل دادن آیینه غماز چرا
3 دل اگر می تپد افلاک ز هم می ریزد در فضای قفس این شوخی پرواز چرا
4 گرد هرگردش چشم تو دلم می گردد نه بپرسی که چرا خانه برانداز چرا
1 گر یار در دل است عبث آرزو چرا گر دیده محو اوست دگر جستجو چرا
2 ساقی پراست میکده دل ز بحرها الفت شکار شیشه و جام و سبو چرا
3 ما را گداخت عمری و کس را خبر نکرد گر ریختیم خون مروت مگو چرا
4 خالق وکیل ماست خلایق همین بس است! گفتیم حرف خویش دگر گفتگو چرا
1 چه گویم با کسی راز دل دیوانه خود را که خوابم می برد گر سرکنم افسانه خود را
2 سرانجام خیال توتیای غیرتی دارم به چشم خود کشم خاکستر پروانه خود را
3 غبار خاطرم خوش گریه آلود است می خواهم به سیل اضطراب دل دهم ویرانه خود را
4 ندارم سجده ای کز عهده خجلت برون آیم سرکوی وفا یعنی عبادتخانه خود را
1 زوالی نیست دست پیشتر را زدم در پرده راه هر نظر را
2 اگر سرد است اگر گرم است خونم به هر رگ بسته دست نیشتر را
3 برآید گرد اگر دریا و ازکان شکستی کی رسد آب گهر را
4 جنون نقش نگین خویش دارد نهان لوح طلسم خیر و شر را
1 چو آیینه در دل گدازم نفس را شکستن مبادا طلسم قفس را
2 نه بلبل نه پروانه این جذبه دارد دهد بال پرواز من خار و خس را
3 به یاد تو پیمانه بخشم هوا را به بوی تو گلدسته بندم هوس را
4 دچارم نشد ناله وگریه گاهی که سازم پریشان دماغ جرس را