1 ز رنگین شیوه ها گلزار بلبل آفرین دارد تبسم زیر لب خنجر به کف چین بر جبین دارد
2 ز گرد کین دل گر شیشه بینی آب شمشیر است چو دشمن صاف گردد زهر در زیر نگین دارد
3 چه بیدود آتشی دارد قناعت گلخنش گلشن جدا هر شعله صد گنج شرر در آستین دارد
4 خراش ناله زنجیر دام عیش می گردد گرفتار جنون کی خاطر اندوهگین دارد
1 نیست درویش آنکه از تاراج عزت بگذرد گر گذشتی دارد از ملک قناعت بگذرد
2 زندگی بی عشق یعنی دانه ای در زیر خاک حیف از اوقاتی که بی شغل محبت بگذرد
3 بینوایی ذوق بخشیدن نمی داند که چیست آنکه دارد بیشتر عمرش به خجلت بگذرد
4 پرنیان صبحدم یک چاک پیراهن شود گر ز گلگشت چمن با این نزاکت بگذرد
1 دل اگر گم شده دلدار سلامت باشد هر چه خواهد بشود یار سلامت باشد
2 وصل حیران رخت شوخی مژگان تو گشت سر محرومی دیدار سلامت باشد
3 هستیم فرش مغیلان عدمم بستر نیش یا رب آن گلبن بیخار سلامت باشد
4 زاهد از دست تو آخر به جلا خواهم زد مستی کوچه و بازار سلامت باشد
1 خار گلزار وفا گل میکند بیزبانی کار بلبل میکند
2 با دلش یکرنگی ما بیشتر عشوه در کار تغافل میکند
3 مفت من آیینه روی تو را جام می هر لحظه گل گل میکند
4 شکوه رنگین بهار درد و داغ شوقش اظهار تجمل میکند
1 گر دست هوای تو به دلها نگذارد خمیازه گلها به چمن پا نگذارد
2 از بسکه زیاد مژه ات محشر نیش است ترسم که تپیدن به دلم پا نگذارد
3 سرو تو چه شد کز چمن دیده نروید یادش نتواند که به دل پا نگذارد
4 دارم گلی از بزم کسی جای دل امشب آیا بگذارد به منش یا نگذارد
1 همچو خس آیینه پرداز شرارم کرده اند همچو جوهر وقف تیغ آبدارم کرده اند
2 تا کنم پرواز بال از زخم تیغم داده اند تا سبک برخیزم از پستی غبارم کرده اند
3 دور گرد صیدگاه التفاتم دیده اند وز تغافلهای پی در پی شکارم کرده اند
4 بهر زهر آشامی غم کام تلخم داده اند از برای ترکتاز شعله خارم کرده اند
1 گریبان رشک گلشن می توان کرد گل چاکی به دامن می توان کرد
2 بنازم انتقام سینه صافی چها با جان دشمن می توان کرد
3 چمن پیرا ندانم جلوه کیست گل ناچیده خرمن می توان کرد
4 به کشتی رام یک دل می توان بود تماشای رمیدن می توان کرد
1 دلم ز دانه ناکشته دامنی دارد در این بهار که هر خوشه خرمنی دارد
2 حجاب دردسر یار می کشد ستم است گل بهار تماشا نچیدنی دارد
3 مباد حوصله گلستان غبار شود دلم ذخیره غافل شکفتنی دارد
4 نصیحتی ز صبا گوش کرده ام که مپرس نگفتنی است حدیثی که گفتنی دارد
1 اگر با دیده اعجاز محبت یار خواهد شد نگاهم روشناس دولت دیدار خواهد شد
2 از او جز کشتن خود حاجت دیگر نمی خواهم زبان را در ادب کی رخصت گفتار خواهد شد
3 کند گر همت پیر مغان یاری دینداران سوال معنی پیچیده ای زنار خواهد شد
4 خمار توبه گر دردسرم ز این بیش خواهد داد نگاه گرم می خونریز استغفار خواهد شد
1 به بزم شیخ و برهمن نشستنی دارد بساط مردم نادیده دیدنی دارد
2 غنیمت است که زنجیر سر بسر گوش است سخن نگفتن مجنون شنیدنی دارد
3 ستمگران تغافل منش چه می دانند که صیدم از نرمیدن رمیدنی دارد
4 دلم بهار شکست است تا شد از تو درست پذیره ای که چه رنگین تپیدنی دارد