1 گل ویرانه عاشق به روی آب می خندد به سعی تیشه بیجوهر سیلاب می خندد
2 بهار آرزو را عندلیب از گرد پرواز است گل امید از باغ دل بیتاب می خندد
3 صبوحی می زند برگ گل از شبنم چه می داند که صبح بی ثبات از مشرق سیماب می خندد
4 به مسجد چون روم بی او نمی دانم چه می گویم نمازم می رود از خاطر و محراب می خندد
1 کی دل کلید راز به دست زبان سپرد بحر گهر به موج کجا می توان سپرد
2 دود است گرد حمله ما در نبرد خصم آتش زند به معرکه چون دل عنان سپرد
3 جان می توان سپرد به یک روی دل ولی کی راز دوستان به کسی می توان سپرد
4 صحرا ز پاره دل بی اعتبار ما گوهر به کیسه کرد و به ریگ روان سپرد
1 کسی که در دل خود از نیاز میگذرد ز خاطر که به عمر دراز میگذرد
2 هلاک توبه پشیمان دلی که هر ساعت گذشته از سر بیداد و باز میگذرد
3 اجل که جوهر شمشیر ناز میداند چرا به خاک شهیدان به ناز میگذرد
4 نگه ز کعبه و بتخانه باج میگیرد به این غرور چه الفتنواز میگذرد
1 ز آسمان محبت چه وحی نازل شد که یاد لاله و گل سنگ شیشه ی دل شد
2 چمن ز حسن که اعجاز رنگ و بو آموخت که برگ لاله و گل فرد سحر باطل شد
3 هزار مرحله حسرت هزار قافله رشک سزای خانه به دوشی که صید منزل شد
4 سر حباب به فتراک موج دریا بست سفینه ای که خطر بار صید ساحل شد؟
1 میان مهربانی آنچنان بیگانه می خندد که شمع از خجلتم می گرید و پروانه می خندد
2 به پیری گشته ام بازیچه طفلی تماشا کن ز شوخی زیر لب بر محرم و بیگانه می خندد
3 چنان گرم است از دیوانه ام بازار خندیدن که گوهر در محیط اخگر در آتشخانه می خندد
4 ز عکس روی طفلان گلستان خوان بازیگوش به رنگ گل در و دیوار مکتبخانه می خندد
1 خط رسید آن چشم و آن ابرو همان دل میبرد زور دارد زور با تیر و کمان دل میبرد
2 شوخ پیکان کسی در بیضه شد عالم شکار غنچه از بلبل اگر در آشیان دل میبرد
3 یک تبسم نشئه عمر دو بالا میدهد حسن را باشد چو لکنت در زبان دل میبرد
4 هرگلی در موسم خود خنده شیرین میکند در زمستان نازهای باغبان دل میبرد
1 ترک غمت از کشتن و بستن نتوان کرد این توبه به امید شکستن نتوان کرد
2 هر سایه مژگان تو صیاد غزالی است در دیده ما سرمه جستن نتوان کرد
3 برخاسته اشکم به صف آرایی مژگان در بزم تو تکلیف نشستن نتوان کرد
4 تا زهد اسیر تو قدح نوش برآمد جز زمزمه توبه شکستن نتوان کرد
1 اگر بینش ز مژگان پر برآرد سر از کار جنون کمتر برآرد
2 اگر نیستان برد از بحر دل آب چمن جای ثمر گوهر برآرد
3 قدم در چشم گلشن رنجه فرمای که جای سبزه مژگان سر برآرد
4 هوا پروانه باشد باغ دل را به جای سبزه بال و پر برآرد
1 از وفا صافدلانی که می ناب خورند تا قیامت ز ملامت زدگی تاب خورند
2 باده بر طلعت خورشید گل رسوایی است مفت رندان که می از ساغر مهتاب خورند
3 چقدر خنده که بر اهل وفا دارم های می ننوشند و کباب از دل احباب خورند
4 اهل عرفان که به چشم تر ما می خندند چون خرابی چقدر سیلی سیلاب خورند
1 به از درد او جان پناهی ندارد ز تن منت برگ کاهی ندارد
2 هنر نیست در خون نشاندن دلی را که سامان شبگیر آهی ندارد
3 نبینی به عمر ابد وادیی را که تا خضر هم خضر راهی ندارد
4 به بزمی که رشکم کند پاسبانی دلم از تو چشم نگاهی ندارد