سررشته جنون ره اهل هوس از اسیر شهرستانی غزل 539
1. سررشته جنون ره اهل هوس نزد
بند گران به پای مگس هیچ کس نزد
...
1. سررشته جنون ره اهل هوس نزد
بند گران به پای مگس هیچ کس نزد
...
1. نیم داغ گلی تا هر دو رویم یک هوا سوزد
دلم در آتش خویی نمی سوزد که واسوزد
...
1. دل رمیده به صد آب و تاب می سوزد
گهی ز صبر و گه از اضطراب می سوزد
...
1. نه همین نامه چو شمع از خبرم می سوزد
که چو پروانه پر نامه برم می سوزد
...
1. جنون هر لحظه چون تاکم به تارک خاک میریزد
محبت در دلم چون غنچه رنگ چاک میریزد
...
1. توفیق در این بادیه رهبر نشناسد
آیینه تجرید سکندر نشناسد
...
1. دیوانه او غیر تحمل نشناسد
گر سنگ رسد بر سرش از گل نشناسد
...
1. جان سختی دلم را بیداد می شناسد
قدر ستمکشان را فرهاد می شناسد
...
1. گریختم که به گرد ره تو کس نرسد
گداختم که به آیینه ات نفس نرسد
...
1. گذشته ایم ز سر تا به نقش پا چه رسد
بریده ایم ز دل تا به مدعا چه رسد
...
1. جایی که حکم ناله شبگیر می رسد
غافل مشو که تیر پی تیر می رسد
...
1. شوق ره گم کردهای از وادیِ دل میرسد
گرچه پُر آواره است آخر به منزل میرسد
...