1 از راز محبت که گلی جز خطرش نیست آن گشته خبردار که از خود خبرش نیست
2 تأثیر هوس در گرو گفت و شنید است عاشق دل پیغام و دماغ خبرش نیست
3 هر شور تغافل نمک زخم نگاهی است حرف است که بر حال اسیران نظرش نیست
4 تا کی بگدازیم در آن بزم ز غیرت گر گل شده پروانه غم بال و پرش نیست
1 قرب شاهان بی صدف کی گوهر شهوار یافت از ریاضتهای زندان دولت بیدار یافت
2 دل چو طفلان از شعف با توبه بازی می کند غنچه رنگینی از گلزار استغفار یافت
3 گرد عالم گشت مجنون جای آسایش ندید سایه خاری در این صحرای ناهموار یافت
4 کرد از پرواز ابر تندرو خود را سبک بحر از تمکین لنگر عزت سرشار یافت
1 هر دم ز گریه فیض نوی میتوان گرفت سامان خرمنی ز جوی میتوان گرفت
2 در راه شوق توشه دل درد دل بس است عمر گذشته را به دوی میتوان گرفت
3 جولان دل شکاریش از کار برده است مستانه میرسد جلوی میتوان گرفت
4 منشین ز پا که خضر دچارت نمی شود دامان شوق هرزه دوی می توان گرفت
1 بی غرض چون گردد الفت محرم و بیگانه کیست ساقی مجلس که و مهمان که صاحبخانه کیست
2 از نگاه حیرتم خون سمندر می چکد در چراغانی که دل پر می زند پروانه کیست
3 هر شکست خاطری چاک گریبان گل است کس چه می داند که در معموره و ویرانه کیست
4 مجلسی آماده می بینی نمی دانی چه سود آنکه می گرداند از شام و سحر پیمانه کیست
1 عنان دل به مژگان میتوان داد دو عالم را به طوفان میتوان داد
2 اگر دلگیر باشد یار از کس برای نیستی جان میتوان داد
3 به گوش دل سروشی میتوان گفت سرودی یاد مستان میتوان داد
4 ز بویت شش جهت گلدسته بند است به پای خار و گل جان میتوان داد
1 گلستان شو ز می تا نوبهار از چشم رنگ افتد ز بیتابی گلی هر گوشه با سروی به جنگ افتد
2 تماشا می کند آیینه چشم غزالانش نگاه او اگر بر داغ تصویر پلنگ افتد
3 خوش آن شوری که از نیرنگ چون مجلس بیارایی زگلبازی میان شیشه و دل جنگ سنگ افتد
4 برای آسیا یک دانه را یک خوشه می سازد فریبت می دهد نشو و نما چون کار تنگ افتد
1 جفا جویی سپند آتش اوست اجل مزدور خوی سرکش اوست
2 چو دید از سرگرانی کار ما ساخت تغافل تیر روی ترکش اوست
3 به چشمم آشنا می آید از دور مگر خورشید گرد ابرش اوست
4 اسیر از نا امیدی شادکام است مگر حسرت شراب بیغش اوست
1 بسکه از مهر او گداخته صبح علم صدق بر فراخته صبح
2 جلوه ای کن عجب تماشایی است برت آیینه خانه ساخته صبح
3 نرد با آفتاب می بازد رنگ خود را چرا نباخته صبح
4 چه بساطی به خویش چیده ز رنگ تا که را مشتری شناخته صبح
1 گشته آیینه بیقرار خطت شده طوطی مگر شکار خطت
2 بهر مشق دل شکسته نویس می کشیدیم انتظار خطت
3 می توان خواند شرح گلشن راز از تماشای نوبهار خطت
4 هر که روزش سیه شود بیند سر خورشید در کنار خطت
1 کرده خونم را صف مژگان چراغان زیر پوست موج نشتر می زند نبض شهیدان زیر پوست
2 بیش از این با حسرت سرشار بازی چون کنم بند بندم تا به کی رقصد چو طفلان زیر پوست
3 می توان از پوست پوشی ملک دارایی گرفت داد شهرت می زند طبل سلیمان زیر پوست
4 رشک گو خونم بریز و شوق گو نامم مبر عضو عضوم می تپد از دل چه پنهان زیر پوست