دلی کز غمش می به ساغر از اسیر شهرستانی غزل 479
1. دلی کز غمش می به ساغر ندارد
الهی که تا حشر سر بر ندارد
...
1. دلی کز غمش می به ساغر ندارد
الهی که تا حشر سر بر ندارد
...
1. نگاه خونی و مژگان تیغزن دارد
شهید او که چه ترکان صف شکن دارد
...
1. نزاکت اینقدر نی برگ گل نی یاسمن دارد
به هر عضو تو خوبی یوسفی در پیرهن دارد
...
1. دل ما زخمی از مرهم ندارد
اگر شادی ندارد غم ندارد
...
1. بیدل چه سراید به خیالی که ندارد
شوخی چه کند با پر و بالی که ندارد
...
1. غبار عاشق اکسیر وفا در آستین دارد
به بادش گر دهی باغ صفا در آستین دارد
...
1. ز رنگین شیوه ها گلزار بلبل آفرین دارد
تبسم زیر لب خنجر به کف چین بر جبین دارد
...
1. به از درد او جان پناهی ندارد
ز تن منت برگ کاهی ندارد
...
1. نگه در دیده اندام تو دارد
نفس در سینه پیغام تو دارد
...
1. نه اشک است اینکه بی یاد تو در چشمم غلو دارد
نگاه از شوق دیدارت دل پر آرزو دارد
...
1. بوی گل و روی ماه دارد
آیینه هزار آه دارد
...
1. هر دل که غم همیشه دارد
در آب حیات ریشه دارد
...