1 جلوه حسن تو بس در صورت و معنی گرفت می توان از گرد مجنون دامن لیلی گرفت
2 قطره تا موج محیط بی نیازی گوهر است می توان سامانی از هر پاره کشتی گرفت
3 پرتو آیینه دارد حلقه دام وفا گریه ما عالمی از فیض یکرنگی گرفت
4 هر کجا گیرد مروت دامنت خونم بریز می توان از کشتنم اکسیر بی رحمی گرفت
1 گشته تا صیاد ما مژگان شوخ کرده صید مدعا مژگان شوخ
2 بر نمی آید فلک با تیغ ناز دارد اقبال رسا مژگان شوخ
3 دل عبادت می کند چشم مرا دیده ام نام خدا مژگان شوخ
4 از نگاه آشنا برگشته های تا به سر دارد چها مژگان شوخ
1 در دامت آن غبار که بر بال و پر نشست شد توتیای بینش و در چشم تر نشست
2 صبحش نوید دولت بیدار می دهد خورشید طالعی که شبی بیشتر نشست
3 پروانه چراغ دل روشن من است شبهای انتظار تو نقش سحر نشست
4 پرواز عندلیب چکد از غبار من نقش شکسگتیم ز گل بیشتر نشست
1 جلوه ای از چشم دل مستور نیست لن ترانی پرده دار طور نیست
2 پاکبازی را نشان دیگر است هر که سربازی کند منصور نیست
3 تا تو می آیی قیامت رفته است وعده وصل اینقدرها دور نیست
4 از غبارم آسمانها ساختند بیش از این افتادگی مقدور نیست
1 به دور چشم توام التجا به دوران نیست نگاه گرم کم از خاتم سلیمان نیست
2 فریب خورده دام نگاه می داند که زیر تیغ تغافل نشستن آسان نیست
3 ز گرد راه تو روشن کنم سواد نظر غبار بینشم از سرمه صفاهان نیست
4 مرا که یاد رخ دوست گلشن نظر است هجوم گریه کم از جوش عندلیبان نیست
1 در تماشای تو هر چشمی دلی است پاکی بینش قمار مشکلی است
2 هست برما بی بری چون بید بار شهرت بیحاصلی هم حاصلی است
3 آرزوی منصب دنیا بلاست قطره را هر موج امید ساحلی است
4 با نظر تنگی بود دنیا فراخ مور را هر نقش پا سرمنزلی است
1 سیم اشکم صیقل آیینه گلهای صبح می توان دیدن خیال رویت از سیمای صبح
2 ظلمت دل شسته نوری از جبینش می دهد در بغل آیینه ای دارد گل رعنای صبح
3 آسمان پنداری از گرد ره او می رسد بسکه رنگین چیده بر بالای هم کالای صبح
4 از بهار تازه ای گلدسته می بندد اثر جوش آه شب نشینان دامن گلهای صبح
1 گرفتار کمند عشق را صیاد حاجت نیست شهید خنجر بیداد را جلاد حاجت نیست
2 بلند آوازگی نخلی است از گلزار خاموشی گر از من بشنود مرغ چمن فریاد حاجت نیست
3 مرا خود شیشه دل می خورد بر سنگ ناکامی تو را در مکتب سنگین دلی استاد حاجت نیست
4 ز تأثیر توکل گشته ام از خلق مستغنی مرا در بی نیازی از کسی امداد حاجت نیست
1 جز مراد دلت مرادم نیست درد با صاف اعتقادم نیست
2 گفتمش وعده های بوسه چه شد کرد لب خنده ای که یادم نیست
3 داد گردم به باد راز جنون چه کنم با کس اعتمادم نیست
4 هرزه دردسر دعا چه دهم مطلبی در خور مرادم نیست
1 که گفته سنگ دلت کفه محبت باد دعای کیست که صبرم رمیده طاقت باد
2 مرا به عاشق دیوانه رحم می آید غریب کیست دلش آشنای طاقت باد
3 در آتش دل الفت ندیده خویشم که آرمیدگیش صید دام وحشت باد
4 هزار رنگ شکفتند میکشان ساقی گل همیشه بهار تو ابر رحمت باد