ندیدم آن لب شیرین بخندد از اسیر شهرستانی غزل 455
1. ندیدم آن لب شیرین بخندد
ندیدم غنچه پروین بخندد
...
1. ندیدم آن لب شیرین بخندد
ندیدم غنچه پروین بخندد
...
1. گل ویرانه عاشق به روی آب می خندد
به سعی تیشه بیجوهر سیلاب می خندد
...
1. از تماشای رخت شام و سحر می خندد
در تمنای لبت پسته شکر می خندد
...
1. دید در خواب که بر وضع جهان می خندد
شد جنون عاقل و دیوانه همان می خندد
...
1. میان مهربانی آنچنان بیگانه می خندد
که شمع از خجلتم می گرید و پروانه می خندد
...
1. دیوانه ما قحط خریدار پسندد
از سوختگی گرمی بازار پسندد
...
1. می گلگون ز مژگان سیاه یار می بارد
دل مجنون ز ابر ساغر سرشار می بارد
...
1. غبار عشقم از انجام من آغاز می بارد
گرفتاری هنوزم از پر پرواز می بارد
...
1. پس از عمری به رویم گر نگاهی کرد جا دارد
شهید زخم شمشیر تغافل اجرها دارد
...
1. بخت با ما سر جفا دارد
نا امیدی چه اجرها دارد
...
1. صدف گوهر چمن گل ابر باران دل وفا دارد
ندارد هرکه امیدی به کس چون من تو را دارد
...
1. بهار می رسد و برگ عیشها دارد
هوا زسایه گل پای در حنا دارد
...