1 در دام تمنای تو گر بر سرم افتد پرواز غباری شود و از پرم افتد
2 بر بیکسی خویش بنازم که ندارم ترسی که هزیمت به صف لشکرم افتد
3 خورشید ز ضعفم نبرد راه به بالین در سایه خاشاکی اگر بسترم افتد
4 پروانه پر سوخته خوی تو گردد گر دیده آیینه به خاکسترم افتد
1 بیگانگی ز شکوه شام و سحر گذشت تا چند می توان ز دل بیخبر گذشت
2 از آه و ناله معذرت آسمان مخواه پرواز ما ز حوصله بال و پر گذشت
3 غیرت روا نداشت که تنها گذارمش عمر عزیز در قدم نامه بر گذشت
4 سر کرد راه کعبه و منزل به یاد رفت مستی که بیخودانه ز اهل نظر گذشت
1 دلم با سوز پنهانی سری داشت که چون گردون کف خاکستری داشت
2 خیالش هم مرا در پرده می سوخت اگر با خود گمان دیگری داشت
3 دل ما دعوی اعجاز می کرد اگر دیوانگی پیغمبری داشت
4 نشد صید پریشان اختلاطی جنون در کشور ما لنگری داشت
1 اشکم از یاد لبت آب گهر می گردد آهم از شوق رخت باغ نظر می گردد
2 بسکه برگشتگی بخت منش برده ز راه قاصد از کوی تو نا آمده برمی گردد
3 خضر و شرمندگی خویش که در راه طلب عذر کاهل قدمی برگ سفر می گردد
4 سینه صافی به دلم زنگ کدورت نگذاشت زهر در ساغر اخلاص شکر می گردد
1 اگر عارض برافروزی شرر پروانه می گردد نگاهی تا گشاید بال و پر پروانه می گردد
2 نمی دانم چه در دل دارم امشب اینقدر دانم که مژگان تا خورد بر یکدگر پروانه می گردد
3 سرکوی تو سازد آشیان آخر غبار من اگر قمری اگر بلبل اگر پروانه می گردد
4 هوای شمع رخسار تو دارد شمع مکتوبم کبوتر تا گشاید بال و پر پروانه می گردد
1 دماغ وحشی ما صید بوی الفت کیست دل گداخته پیمانه محبت کیست
2 بهار غنچه تصویر صفحه چمن است شکفتگی گل سیراب اشک حسرت کیست
3 به بیقراری ما رشک می برد دل ما خیال چشم تو بیمار دار طاقت کیست
4 دو روزه تنگدلی غنچه را به کام رساند دلی که وا نشود تا به حشر قسمت کیست
1 با اشک تلخکام اسیران گلاب چیست با گرد راه زنده دلان آفتاب چیست
2 آیینه خانه دل ما وقف الفت است مردود این دیار چه و انتخاب چیست
3 ای محتسب خمارم و گستاخ مشرب است نرخ شراب چند و بهای کباب چیست
4 تعبیر خوابهای پریشان نمی کنم از زلف خویش بپرس که تعبیر خواب چیست
1 رشته وادی هجر تو گرم سر میداد شوق کی فرصت پرواز کبوتر میداد
2 شمع تا روز ز افسانه هجرم میسوخت داغم امشب خبر از گردش اختر میداد
3 یاد پیکان تو میداد نویدی به دلم کاش تیر تو که دل میدهدم پر میداد
4 ما و دل تهنیت عید به هم میدادیم حسن روزی که به مژگان تو خنجر میداد
1 همای گرد مجنون تو پرواز آشیان گردد مبادا صید دام موجه ریگ روان گردد
2 خیال نقش پایت دام هوش گلستان گردد هوای جلوه گاهت قبله سرو روان گردد
3 نسیمی می وزد بر کشته شوق از مغیلانی غبار کاروان مصر اگر یوسف نشان گردد
4 پرش از غیرت بیشرمی نظاره می سوزد پری دانسته از چشم نظر بازان نهان گردد
1 در سراپای شهید غم پنهان تو نیست گل زخمی که نظرکرده مژگان تو نیست
2 جای آن است که بیتابی سیماب کند یک نفس گر سر آیینه به دامان تو نیست
3 گریه ابر ندارد نمک اشک مرا مکر آگاه ز شور لب خندان تو نیست
4 مو به مو آگهی از راز دلم چون گذری نکته ای فاش تر از خنده پنهان تو نیست