1 صیقل رسوایی راز نهان پیداست کیست مو به مویم تا به مغز استخوان پیداست کیست
2 خار و گل در باغ دل جوش انا الحق می زنند شبنم یکرنگی این بوستان پیداست کیست
3 دیده آیینه اختر شناسان کور باد از غبارم پرده دار آسمان پیداست کیست
4 برگ برگ این چمن آیینه دار وحدت است کی گشایم بال جرأت باغبان پیداست کیست
1 در تن بیمار لعل روح پرورد تو نیست استخوانی کو نمک پرورده درد تو نیست
2 غیر مژگانی که باشد خانه زاد چشم تر کس در این ره محرم نظاره گرد تو نیست
3 لذت عشقت نه تنها با دل ریش است و بس مرهم آسودگی هم خالی از درد تو نیست
4 گر چه از دستت کسی را نیست رنگی جز حنا نیست یک گل در چمن کو دستپرورد تو نیست
1 داروی هوش و هوش ربایی خوشا دلت آیینه ساز عربده هایی خوشا دلت
2 پیوسته در هوای جنون بال می زنی منت پرست بال همایی خوشا دلت
3 یک مصرع از سفینه همت نخوانده ای در بند چند و چون و چرایی خوشا دلت
4 روشن سواد دفتر بینش نگشته ای پیوسته محو آینه هایی خوشا دلت
1 فیض بیداری مسیح بخت آلود کیست صبحدم پروانه بزم شب مولود کیست
2 عنبر سارای دود مجمر روحانیان نکهت ریحان گلزار عبیر اندود کیست
3 فیض امشب گر نباشد قبله دور فلک صبح مستی در طواف کعبه مقصود کیست
4 مردم چشم صباح انتظار فیض عید پرتو روحانی شمع شب مولود کیست
1 ز حرف دوست اگر کار من نرفت از دست ز دست رفتم و دست سخن نرفت از دست
2 گل بهار وفا ساخت زخم تیشه خویش به حیرتم که چرا کوهکن نرفت از دست
3 ثبات کامل دیر وفای کو این است غبار شد صنم و برهمن نرفت از دست
4 شراب عشق بتان را کباب می بایست کسی زبیم جگر سوختن نرفت از دست
1 گر دل شکند مهرت از او دور نگردد خورشید شود ذره و بی نور نگردد
2 زخمی که بد آموز نمکریزی اشک است خرسند به صد خنده ناسور نگردد
3 غم بسته به بازوی دلم حرز شکستن کز گرمی بسیار تو مغرور نگردد
4 با اینهمه بیگانگی از جذب محبت یک لحظه خیالش ز دلم دور نگردد
1 بوی چمن ز خانه به دوشان شوق کیست گل دسته بند خار بیابان شوق کیست
2 خورشید سایه پرور گلزار شرم او مه در حجاب سایه دامان شوق کیست
3 بلبل شده است شوخی پروانه در چمن رنگین شرار گرمی جولان شوق کیست
4 از دست دامنش مگذارید گلرخان آیینه خانه زاد گلستان شوق کیست
1 اگر خاکستر پروانه ما توده می گردد پر از گل می شود گر دامنی فرسوده می گردد
2 جلایی می دهد آیینه او را غبار ما علاج ضعف دل باشد گهر چون سوده می گردد
3 دعایی می کند پنهان زبانش لکنتی دارد دلم گاهی میان اضطراب آسوده می گردد
4 ز گردشهای چشمش می توان دیدن چه دل دارد که ساقی سرگران از ساغر پیموده می گردد
1 خجلت الفت کشد هر دل که با ما صاف نیست نسخه ای رنگین تر از مجموعه انصاف نیست
2 سینه صافم دوست از دشمن نمی داند دلم می زنم داد محبت با دو عالم لاف نیست
3 صید معنی گشته ام پیشش گواه حال من باطنم چون ظاهر آیینه صورتباف نیست
4 نقد هستی صرف یغمای محبت کرده ام گر شود صد عمر صرف یک نگه اسراف نیست
1 شادیم از دلی که شکستن عیار اوست داریم عالمی که خرابی حصار اوست
2 خالی ز رنگ و بوی گلستان عشق نیست هستی و نیستی که خزان و بهار اوست
3 عالم خراب فتنه یک جلوه بیش نیست هر کس که هست چشم به راه غبار اوست
4 نور چراغ دیده دیر و حرم یکی است گر پرتو از دو خانه دهد روی کار اوست