ز شوخی مژه گر جام برنمی از اسیر شهرستانی غزل 444
1. ز شوخی مژه گر جام برنمی گردد
شکار چشم تو ناکام برنمی گردد
...
1. ز شوخی مژه گر جام برنمی گردد
شکار چشم تو ناکام برنمی گردد
...
1. چه کرده ام که دگر بدگمان نمی گردد
ز پا درآمدم و سرگران نمی گردد
...
1. اگر خاکستر پروانه ما توده می گردد
پر از گل می شود گر دامنی فرسوده می گردد
...
1. ز آهم خاطر منت گساران تازه می گردد
ز اشکم کینه مطلب حصاران تازه می گردد
...
1. اگر عارض برافروزی شرر پروانه می گردد
نگاهی تا گشاید بال و پر پروانه می گردد
...
1. خیال بت مرا بس در دل دیوانه می گردد
کند گر کعبه یاد خاطرم بتخانه می گردد
...
1. گردیده ام اسیر دوا یا علی مدد
ضعفم رسا فتاده رسا یا علی مدد
...
1. مالک رقاب فتح و ظفر یا علی مدد
از پافتاده ایم دگر یا علی مدد
...
1. ز خون دل چه قدرها چمن حنا بندد
که دست نازکت از خون من حنا بندد
...
1. چو نیرنگ محبت چشم ارباب نظر بندد
رگ مژگان گشاید سیل آتش در جگر بندد
...
1. دلی نسیم به عید بهار می بندد
که پای خود به حنای غبار می بندد
...