غمی که درد نیفزود ننگ از اسیر شهرستانی غزل 420
1. غمی که درد نیفزود ننگ سلسله باد
لبی که شکر نفرسود ساغر گله باد
...
1. غمی که درد نیفزود ننگ سلسله باد
لبی که شکر نفرسود ساغر گله باد
...
1. عنان دل به مژگان میتوان داد
دو عالم را به طوفان میتوان داد
...
1. رشته وادی هجر تو گرم سر میداد
شوق کی فرصت پرواز کبوتر میداد
...
1. اشکم از بس کرده آب روی گلها را زیاد
میتوان شبنمی کرد آب دریا را زیاد
...
1. گلاب خون و عبیر غبار می طلبد
چه قرض کهنه ز ما آن سوار می طلبد
...
1. تذرو جلوه ات را دیده من آشیان زیبد
همای نازکت را استخوان از مغز جان زیبد
...
1. کجا بیکاوش دردی صد چاک میزیبد
هلاک تشنگی را دیده کی نمناک میزیبد
...
1. قطره چون موج اضطراب افتد
بر سرش خانه حباب افتد
...
1. ز تاب سنبلی صید ضعیفم در کمند افتد
ز صید غنچه ای گرد سبکروحم بلند افتد
...
1. آتشی نیست محبت که به ناپاک افتد
حیف این شعله نباشد که به خاشاک افتد
...
1. گلستان شو ز می تا نوبهار از چشم رنگ افتد
ز بیتابی گلی هر گوشه با سروی به جنگ افتد
...
1. در دام تمنای تو گر بر سرم افتد
پرواز غباری شود و از پرم افتد
...