1 از قدش جلوه باز کام گرفت هر قدم حیرتی به دام گرفت
2 زهد مشرب پرست را نازم در شب روزه رفت و جام گرفت
3 توبه می درست پیمان نیست نتوان روزه حرام گرفت
4 عسس باده بین که ماه صیام صبح را در لباس شام گرفت
1 دیده ام یک مژه آرام به خوابی ننوشت که خیالی به دلم حکم عتابی ننوشت
2 دفتر عمر سپردیم به بی پروایی جمع و خرج دو جهان را به حسابی ننوشت
3 سخن عاشق دیوانه چه گفتن دارد نیست طفلی که در این مسئله بابی ننوشت
4 ثبت دل ساخت سروش نفس هر که شنید نام ما بود که بر پشت کتابی ننوشت
1 تا غمش در دلم قرار گرفت برگ گل شعله در کنار گرفت
2 خویش آتش ز گل نمی دانست دل ما را ز ما چکار گرفت
3 دل یکرنگ خویش را نازم خویش را تنگ در کنار گرفت
4 بی تو دیگر چه می توان گفت چشم آیینه ها غبار گرفت
1 شوق روزی که پی چاک گریبان میگشت عمرها بود که مجنون تو عریان میگشت
2 یاد معماری مجنون که ز خاکستر دل رنگ هر خانه که میریخت بیابان میگشت
3 گردش چشم تو روزی که شکارم میکرد تا چهها در دلت ای زود پشیمان میگشت
4 ناله را با نفس سوخته بنواخته بود که نیستان چقدر بیسر و سامان میگشت
1 به فکر خاطر ناشاد ما نیست دل بیگانه هیچش یاد ما نیست
2 سفر طوق گرفتاران شوق است چو قمری آشیان صیاد ما نیست
3 ز دل منشور نادانی گرفتیم فلک در فکر استعداد ما نیست
4 چرا داد دل از گردون نخواهیم کسی را گوش بر فریاد ما نیست
1 نگشته مست تو هرگز به هیچ در محتاج مباد چشم و دل ما به یکدگر محتاج
2 غبار اگر شده دیوانه خاطرش جمع است چرا ز خشکی دریا شود گهر محتاج
3 صفای سینه عاشق گل همیشه بهار ز خشکسال نگردیده چشم تر محتاج
4 نکرده ایم سؤالی دگر تو می دانی مباد چشم و دل ما به بحر و بر محتاج
1 ز تاب سنبلی صید ضعیفم در کمند افتد ز صید غنچه ای گرد سبکروحم بلند افتد
2 به دامش گر به خاطر بگذارنم یاد آزادی تنم را همچو جوشن بند بر بالای بند افتد
3 چه گل چیند زعالم حسرت زندانی مرغی که پروازش گره در بیضه مانند سپند افتد
4 خراش صوت بلبل در بهار از ناله می دزدم که ترسم در دماغ ابر خون گل بلند افتد
1 وحدت جهان گرفت و تماشا چنانکه هست صدرنگ گل برآمد و بلبل همان که هست
2 دارد دلم برای غمت کارخانه ای بیرون از این زمین و از این آسمان که هست
3 عکس تو را به روی گل و خار می کشد آیینه را شناخته ایم آنچنان که هست
4 پیش از خیال محرم راز تو بوده ایم در خاطر تو جای دلم آن نشان که هست
1 هر جا که نقش توبه شکستن شود درست بزم بهار و رونق گلشن شود درست
2 از شش جهت چو قبله نما در کشاکشم تا مطلب دلم ز تپیدن شود درست
3 گشتم غبار و بوی گل افشاگر من است چون خاطرم ز راز نهفتن شود درست
4 منت خدا نکرده گر از دوستان کشم کارم ز مهربانی دشمن شود درست
1 غمی که درد نیفزود ننگ سلسله باد لبی که شکر نفرسود ساغر گله باد
2 ز آشنایی صیاد در شکنجه دام دل رمیده عاشق شکار آبله باد
3 هجوم گریه ما گرد ما به جا نگذاشت غبار خاطر یاران غبار قافله باد
4 نگاه گرم تحمل گداز و شوق رسا دلی که خون نشود خونبهای حوصله باد