به لب هردم ز شادی شُکر از اسیر شهرستانی غزل 432
1. به لب هردم ز شادی شُکر این سودا نمیگنجد
که در دام تغافل غیر صید ما نمیگنجد
...
1. به لب هردم ز شادی شُکر این سودا نمیگنجد
که در دام تغافل غیر صید ما نمیگنجد
...
1. سخنها بر زبان چون رشته ها بر سوزنی پیچید
خوش آزاری کشد هوشی که در فهمیدنی پیچد
...
1. دلم تا چند از شرم نگاهی مضطرب گردد
همان بهتر که پیش دادخواهی مضطرب گردد
...
1. همای گرد مجنون تو پرواز آشیان گردد
مبادا صید دام موجه ریگ روان گردد
...
1. گر دل شکند مهرت از او دور نگردد
خورشید شود ذره و بی نور نگردد
...
1. عشق تو چراغ دل هر خام نگردد
صیدی است خیالت که به کس رام نگردد
...
1. با ذوق گریه از دل خوناب کم نگردد
تا ابر مایه دارد سیلاب کم نگردد
...
1. اشکم از یاد لبت آب گهر می گردد
آهم از شوق رخت باغ نظر می گردد
...
1. دل شکسته درستی پذیر می گردد
ز پا فتادگیم دستگیر می گردد
...
1. در آن وادی که سرعت خاک دامنگیر میگردد
جنون همچون صدا در حلقه زنجیر میگردد
...
1. چه شد گردیدهام حیران، لبم خاموش میگردد
شب وصلت در و دیوار چشم و گوش میگردد
...
1. عبث فضولی عقلم وکیل می گردد
عزیز مصر جنون کی ذلیل می گردد
...