1 بیقراریهای عشق آیینه دار خوی دوست همچو گل می خندد از سیمای عاشق روی دوست
2 شوخی جوهر ندارد خواب در شمشیر ناز می نماید راز عاشق از خم ابروی دوست
3 دیده بر روی شکفتن همچو گل وا می کند کاش دل هم یک گره می بود از گیسوی دوست
4 روز روشن از پر پروانه می سازد چراغ گر نباشد غیرت عاشق نقاب روی دوست
1 نمی داند محبت درهم از کیست دل ما هم دلی دارد کم از کیست
2 سپاسی دارد آخر ناسپاسی بهشت از خودپرستان آدم از کیست
3 وصال و هجر سنجان ازل های صباح عید و شام ماتم از کیست
4 خیال بی نیازت را بنازم اگر شادی از او باشد غم از کیست
1 آتشی نیست محبت که به ناپاک افتد حیف این شعله نباشد که به خاشاک افتد
2 هر چه آید به نظر عکسی از آیینه اوست چه بهشتی است اگر چشم دلی پاک افتد
3 به از آن ناله که مخمور کشد از دل شب آتشی نیست که در سلسله تاک افتد
4 چه گلابی که ز حسرت نکشد حیرانی دیده چون برگل آن روی عرقناک افتد
1 ای چار رکن عالم خشتی ز بارگاهت خورشید سرفرازی در سایه کلاهت
2 هر صبح عید دولت افلاک بهر پابوس رویند چون غلامان گرد حریم جاهت
3 گیرد هلال عیدی از نعل برق سیرت پوشد غبار خلعت از گرد شاهراهت
4 برق سحاب نصرت تیغ عدو گدازت ابر بهار دولت دست جهان پناهت
1 سبزه ما کی ز برق خرمنی اندیشه داشت گر دمید از آب حیوان آتشی در ریشه داشت
2 در شکست توبه کار عشرت ما شد درست آسمان ما را گرفتار طلسم شیشه داشت
3 کوهکن در زیر بار ننگ مزدوری نبود خونبهای صد چو خسرو از شرار تیشه داشت
4 دوش زاهد را چو ساغر اختیار از دست رفت زان ید بیضا که می در آستین شیشه داشت
1 آن میگساری شب و این دور باش صبح شکر مدار شام کنم یا معاش صبح
2 عکس پری و شوخی آیینه هواست پرواز نشئه در چمن انتعاش صبح
3 تارش نگاه حسرت شب زنده دار کیست دیبای آفتاب ندارد قماش صبح
4 در باغ چهره نرگس دیر آشنای او خوابیده مست باده شب بر فراش صبح
1 گلستانی که هوای دل نومید گرفت باغبانش ثمر پیشرس از بید گرفت
2 باده الفت سرشار قوامی دارد شبنم گریه ما دامن خورشید گرفت
3 حلقه دام گرفتاری ما چشم غزال صید وحشت که به او الفت جاوید گرفت
4 ساغر از ساقی دوران چه گرفتن دارد این تنک حوصله جام از کف جمشید گرفت
1 تذرو جلوه ات را دیده من آشیان زیبد همای نازکت را استخوان از مغز جان زیبد
2 دلم خوش در بغل دارد خیالت را تماشا کن چنان آیینه ای را اینچنین آیینه دان زیبد
3 وفا سرشار و او سرمست و ساقی سرگران او نگه را بیخودی می را طرب دل را فغان زیبد
4 نسیم وادی الفت بهار عمر جاوید است محبت را دم عیسی غبار (از) کاروان زیبد
1 جایی که عقل دامن تدبیر می گرفت دیوانه زلف حلقه زنجیر می گرفت
2 گر داغ او نبود چه می کرد شب کسی شمع نفس ز آتش دل دیر می گرفت
3 آهن به کوهسار ز پیچیده ناله ام تاب از برای جوهر شمشیر می گرفت
4 تأثیر ناله چاشنی شهد زندگی است گر نیستان نبود دل شیر می گرفت
1 فلک ز کام من سفله کیش عار نداشت دلم دماغ سرانجام اعتبار نداشت
2 به کوه و دشت جنون سوده گشت پای طلب به بیزبانی من عشق خاکسار نداشت
3 بهار عنبر خاکستر شهید وفا به گرمخونی پروانه یک شرار نداشت
4 نماند رنگ به خونم ز مشق دام و قفس شکارگاه محبت چو من شکار نداشت