1 گل گل شکفته از شفق فیض باغ صبح پر گشته از شراب تماشا ایاغ صبح
2 کافر به حسرت دل بیتاب من مباد پر سوختم به ناحیه شام داغ صبح
3 شب را کسی به خواب نبیند چو آفتاب روشن اگر ز روی تو گردد چراغ صبح
4 از بسکه انتظار کشیدیم سوختیم در سینه دل گداخته ام چون چراغ صبح
1 رفت از پیر و جوان طاقت و کس پیدا نیست عالمی گشته گرفتار و قفس پیدا نیست
2 همچو آن شعله که از دود نگردد پیدا بسکه پیچیده به دل آه نفس پیدا نیست
3 می کشد زارم و از شوق به خود می بالم که در این معرکه یک اهل هوس پیدا نیست
4 در دلم غیر خیال تو تجلی نکند که در این آینه عکس همه کس پیدا نیست
1 ز شوخی مژه گر جام برنمی گردد شکار چشم تو ناکام برنمی گردد
2 ز دور باش تو قاصد نرفته برگردید غنیمت است که پیغام بر نمی گردد
3 دل آمده است یه یادم نشان الفت کیست رمیده تا نشود رام بر نمی گردد
4 به نا امیدی ما عمر جاودان بخشید کسی زکوی تو ناکام بر نمی گردد
1 ما را که سر عشرت و پروای طرب نیست گر درد به درمان نفروشیم عجب نیست
2 بی خضر توکل نتوان کرد سراغش نقش پی گمنام تو در راه طلب نیست
3 در مکتب تسلیم شهیدان وفا را جز جوهر شمشیر تو سرمشق ادب نیست
4 هر قطره ای از خون شهیدان گل صبح است جایی که دمد صبح ز شمشیر تو شب نیست
1 بی یاد قامتش دل بیتاب من مباد چون سرو خوشخرام نباشد چمن مباد
2 معشوق دیگران گل بر باد رفته است شوخ است نغمه گوشزد کوهکن مباد
3 وقت اجابت است و دل شب دعا کنم جز خار گلستان تو در پیرهن مباد
4 اشکم رساست از ته دل می کنم دعا در خلوت وصال تو راه سخن مباد
1 چه کرده ام که دگر بدگمان نمی گردد ز پا درآمدم و سرگران نمی گردد
2 به یاد چشم که می می کشم چه می گویم چه گفتگوست که دام زبان نمی گردد
3 حریف منت عمر دوباره نیست کسی غنیمت است که پیری جوان نمی گردد
4 کدام لاله چه گل از چمن چه می خواهد چرا دچار خود ای دوستان نمی گردد؟
1 ز جام عشق تو هر سبزه مست سودایی است به هر طرف که نظر می کنم تماشایی است
2 بیاض سبزه گشودم کتاب گل خواندم به نام شوق تو هر شبنمی معمایی است
3 هوا ز موج طراوت سفینه غزل است چمن ز لاله و گل مطلع خوش انشایی است
4 کسی که سیلی زنجیر خورده می داند که سرنوشت اسیران خط چلیپایی است
1 در آن وادی که سرعت خاک دامنگیر میگردد جنون همچون صدا در حلقه زنجیر میگردد
2 عداوت با دل بیکینه رنگین رفتنی دارد ز خون واژگونبختان دم شمشیر میگردد
3 شکست کار عاشق داغ دارد مومیایی را غبارم صندل دردسر تعمیر میگردد
4 خروشی از نی هر استخوانم بیتو میجوشد که خون در حلقههای دیده زنجیر میگردد
1 اضطرابم رهین طاقت باد وحشتم صید دام الفت باد
2 عقل با ما چه می تواند کرد سر دیوانگی سلامت باد
3 وعده عمر دوباره می خواهد وصل بی انتظار قسمت باد
4 وحشیی رام می توانم کرد نگهم دام باف الفت باد
1 دل شکسته درستی پذیر می گردد ز پا فتادگیم دستگیر می گردد
2 که دیده مشت غباری به آن زمینگیری عبیر پیرهن چرخ پیر می گردد
3 ضعیف نالی از آن بیشتر نمی باشد خموشی از دم سردم صفیر می گردد
4 چه مدعا چقدر باب انتظار است این به کام خویشم و نالم که دیر می گردد