1 دو جهان از کتاب دل ورقی است زندگی سطری و فنا سبقی است
2 تب رشک که سوخت گلشن را غنچه تبخاله ای و گل عرقی است
3 گل خورشید غنچه می خندد صبح بی باده شام بی شفقی است
4 هنر از عیب می توان دانست عالم آیینه خانه سبقی است
1 بازم از مژگان شوخی خارخار عاشقی است دل درون سینه ام از انتظار عاشقی است
2 سبزه خط گر دمید از گلشن حسنت چه غم بیقراران رخت را نوبهار عاشقی است
3 خوشدلی ارزانی یاران فارغبال باد من دل خرم نمی خواهم که عار عاشقی است
4 زان وفا دشمن جفا چندانکه بینی صبرکن اینچنین می باشد ای دل کار و بار عاشقی است
1 داری تمام عالم اگر آشنا یکی است از توست هر چه خواهی اگر مدعا یکی است
2 آیینه دار تفرقه باشد حضور دل صد جلوه بیش و ساغر گیتی نما یکی است
3 در آب و خاک میکده دل دویی مباد درد ته پیاله و صاف وفا یکی است
4 داریم قاتلی که ز یاد خرام او گرد خرابه دل و آب بقا یکی است
1 دامان پاک عاشق و برگ سمن یکی است خاکستر وفا و عبیر چمن یکی است
2 هر جا که هست در قدم یار خوشنماست سروی چو نیست رونق دشت و دمن یکی است
3 از وصل در گدازم و از هجر در خمار بیدرد را گمان که مگر درد من یکی است
4 دلتنگی و بیهده کردی شکار او قدر گداز و قیمت دل سوختن یکی است
1 جایی که دامگاه غزال رمیدگی است صیاد چاره وحشت در خون تپیدگی است
2 احرام طوف کعبه دیدار بسته ایم در بند زاد و راحله بودن ندیدگی است
3 یک دیده خواب راحت سیمابم آرزوست بی طاقتی به مذهب ما آرمیدگی است
4 کی می رسد به گوشه ابروی او هلال این دلکشی به زورکمان کشیدگی است
1 در تماشای تو هر چشمی دلی است پاکی بینش قمار مشکلی است
2 هست برما بی بری چون بید بار شهرت بیحاصلی هم حاصلی است
3 آرزوی منصب دنیا بلاست قطره را هر موج امید ساحلی است
4 با نظر تنگی بود دنیا فراخ مور را هر نقش پا سرمنزلی است
1 هر سبزه این باغ نشان خم دامی است هر سرو و گلی نغمه سرای جم و جامی است
2 آمیخته با چشم ترم شور تماشا هر قطره سرشکم نمک فتنه عامی است
3 وارستگی ما وگرفتاری عالم هر وحشی رم کرده نظر کرده دامی است
4 شبنم به شرر حوصله داغ فروشد در گلشن و گلخن ز تمنای تو دامی است
1 خموشیها عجب شیرین زبانی است لب کم حرف رنگین داستانی است
2 سر هر خار این صحرای خونخوار نشان بیرق صاحبقرانی است
3 اشارتهای مدهوش زمانه تغافلهای خاموش بیانی است
4 میندیش از خم بازوی سرکش خدنگ هر کج اندیشی کمانی است
1 بهار عمر و نوروز جوانی است دریغا قحط سال شادمانی است
2 دلی دارم که هیچش یاد من نیست ز بس مشغول غمهای نهانی است
3 ز فیض عشق شیرین کوهکن را شرار تیشه گنج خسروانی است
4 طلب کرده است جان را از من امروز خدنگ آن کمان ابرو نشانی است
1 حال دل را تنم از ضعف زبانم گویاست راز آتش ز جگر تشنگی خس پیداست
2 تو و مستانه لباسی که طرازی تن خویش می توان کرد تفاخر که فلان بی سرو پاست
3 شدم از ضعف غباری که نیایم به نظر صورت هستیم از آینه دل پیداست
4 ذره هر چند شود گرد فنا خورشید است قطره هر چند شود خاک نه آخر دریاست؟