1 بی جام و شیشه چشم تو خمار بوده است بی نوبهار روی تو گلزار بوده است
2 جان کشته شهادت و دل تشنه وصال در خون تپیدنی چقدر کار بوده است
3 در خواب پای خم شده با کعبه همسفر آن را که جذبه تو طلبکار بوده است
4 روزی که جام شور به منصور داده اند هر کس به قدر خویش گرفتار بوده است
1 تا غم نبوده خاطر خرم نبوده است زخم آنقدر نبوده که مرهم نبوده است
2 از باغبان چه دیده گل آرزوی ما درگلشنی شکفته که شبنم نبوده است
3 بی توشه از قلمرو احسان گذشته ایم این سایه هرگز از سر ما کم نبوده است
4 با دانه بهشت چه سازد ندیده دام جایی بهشت بوده که آدم نبوده است
1 موجه دریا ز شورم مصرع پیچیده است در صدف گوهر ز اشکم معنی دزدیده است
2 از هوای گلشن چاک گریبان کسی نکهت یوسف گل در پیرهن بالیده است
3 ناله خاموشی است تکرار فراموشی خوش است گفتگوی آشنایی گوش کس نشنیده است
4 گریه ما دشت را مهمان دریا می کند صفحه بحر ازحباب و موج بزم چیده است
1 بعد عمری سویم از روی مروت دیده است نرگس بیدارش امشب خواب الفت دیده است
2 مغزم از شوریدگی چون ذره می رقصد به سر آفتاب محشر داغ محبت دیده است
3 دل اگر در سینه جنبد رنگم از رو می رود خصم بیدل از من عاجز چه جرأت دیده است
4 جلوه مرد آزما بسیار و بینش ساده دل حرفها آیینه ام از خواب غفلت دیده است
1 رنجی که چشم شب پره از نور دیده است زخم دلم ز مرهم کافور دیده است
2 کی دار حقشناس فراموش می کند آن سرگذشتگی که زمنصور دیده است
3 آسایشی که دیده ام از خواب بی رخت بیمار عشق در شب دیجور دیده است
4 شبها به روز آمد و آن راه طی نشد شوقم چو موسی آتشی از دور دیده است
1 ز بویی بیخودم رویی که دیده است شکار حیرتم مویی که دیده است
2 پری در سایه بال فرشته به غیر از چشم و ابرویی که دیده است
3 فرنگستانی از هر حلقه زلف پرستاران بت هویی که دیده است؟
4 غزال شیر صولت سرو بد مست پریرویی سمن بویی که دیده است
1 مطرب ترانه ای که دماغم رسیده است از آب شعله میوه باغم رسیده است
2 آیینه خانه دل بیدار گشته ام این پرتو از کدام چراغم رسیده است
3 مجنون به گرد جوش و خروشم نمی رسد بوی بهار دل به دماغم رسیده است
4 در پای سرو شیشه و گل جوش می زند زین باده تا دماغ ایاغم رسیده است
1 بی سبزه نوبهار ندانم چکاره است معشوق ریش دار بهشت نظاره است!
2 روشن سواد دیده کند فهم مصرعم عالم تمام یک جگر پاره پاره است
3 چشم دلم همیشه به سوی تو می جهد گر خواب رفته سبحه صد استخاره است
4 نومیدی تمام امید تمام ما بیچارگی کلید درگنج چاره است
1 خلوت جان را تجلی از چراغ سینه است پنبه داغ دل خون گشته داغ سینه است
2 در بهارش هر قدر حیرت تماشا می کند گلشن سیر بنا گوشت دماغ سینه است
3 صبح و شامم از گل داغ محبت گلشن است روز خورشید دل است و شب چراغ سینه است
4 هر سرمویش به هم بد مستی خون می کنند عاشق دیوانه را رحمت سراغ سینه است
1 هر نگاه گرم ما مجنون کامل گشته ای است هر سرشک حسرت ما صید بسمل گشته ای است
2 کی به صحرای جنون بی صرفه جولان می کند گرد ما دیوانه دنبال محمل گشته ای است
3 الفتی دارد سر زلف تو با کفر و جنون رشته تدبیر زنار سلاسل گشته ای است
4 خضر هم در وادی دل می شود آخر غبار هر نسیم این بیابان سعی کامل گشته ای است