1 گریه خاکستر گداخته است بلبل باغ ناله فاخته است
2 خس و خاشاک سرو وگل شده است هر کجا آن سوار تاخته است
3 برق رخسار گل بهار افزون باغها رنگهای باخته است
4 نرد عشق است هوش می باید بیشتر برده هرکه باخته است
1 سجده غفلت من قبله نما ساخته است کار ناساخته ام را چو خدا ساخته است
2 محو تردستی استاد ازل می گردی گر بدانی که در این پرده چها ساخته است
3 در هم از پیچ و خم طره امید مباش ای خوش آن کار که دشوار نما ساخته است
4 با دل هیچکسی کار نداریم اسیر دل ما از گل تسلیم و رضا ساخته است
1 دیگر به بزم او سخن ما گذشته است آیا در آن میان چه سخنها گذشته است
2 هر دم به جلوه دگر از راه رفته ایم امروز کار ما به تماشا گذشته است
3 از حیرتم به گریه نمانده است احتیاج کشتی شکسته از سر دریا گذشته است
4 وارسته ایم از همه قیدی ز فیض عشق چشم از نگاه و دل ز تماشا گذشته است
1 کار نفس ز جلوه رنگین گذشته است تا دیگر از دلم به چه آیین گذشته است
2 رشکم برای عرض تجمل برد به باغ چاک دلم ز دامن گلچین گذشته است
3 از سرگذشتگی هنر بسمل تو نیست کاری که کرده از سر تحسین گذشته است
4 یا رب مباد راز دلم نقل مجلسی در خاطر آن تبسم شیرین گذشته است
1 گرد کلفت در جنون درد ایاغم گشته است طره آشفتگی موی دماغم گشته است
2 شب که از یاد رخت در آتش دل بوده ام صبح چون پروانه بر گرد چراغم گشته است
3 عشق جایی جز دل تنگم نمی گیرد قرار شعله شیدا بلبل گلهای باغم گشته است
4 در بهار عشق آتش خاکروب گلشن است شعله فرش سایه دیوار باغم گشته است
1 گلشن ز جلوه تو پریخانه گشته است بوی گل از هوای تو دیوانه گشته است
2 آبادی دو کون غباری است در رهش هر دل که یک سراسر ویرانه گشته است؟
3 الفت به چشم مست تو بسیار مشکل است بدخوی آشنایی بیگانه گشته است؟
4 شمع از رخت به سرزده گلدسته فروغ رشکم نقاب بلبل و پروانه گشته است
1 از اشک و آه من گل و سنبل شکفته است از ناله ام ترانه بلبل شکفته است
2 سیر خزان تنگدلی کرده ایم ما آن کس بهار کرده که گل گل شکفته است
3 هرکم نگاهیش ز دلم برده حیرتی این غنچه در بهار تغافل شکفته است
4 نشتر خلد به دیده خصم از غبار ما گلها ز فیض خار تحمل شکفته است
1 بهر پابوس تو از خاکم غباری برنخاست از گل بخت من اقبال زمین هم کوته است
2 نیست تنها دست من کوتاه از دامان داغ بهر پنهان کردن داغ آستین هم کوته است
3 گر پریشان شد ز پیچ و تاب این درهم مباش از خم آن جعد مشکین دست چین هم کوته است
4 چون عنان کی دست او بوسم که مانند رکاب دست امید من از دامان زین هم کوته است
1 به جنون عشق مایل افتاده است پیر ما سخت جاهل افتاده است
2 نمک تازه می زنم به کباب آتش از گریه در دل افتاده است
3 طفل اشکی است بحر از مژه ام که به دامان ساحل افتاده است
4 چون نباشد زگریه خانه خراب دیده را کار با دل افتاده است
1 کدام شوق به راه دویدن افتاده است که بی خبر دل ما از تپیدن افتاده است
2 ز بیزبانی من وحشت نگاه کسی چو دام دیده به فکر رمیدن افتاده است
3 چه دیده ها که ز شرم رخ تو آب شده است چو قطره ای که ز چشم چکیدن افتاده است
4 غبار ما ز صبا هم بلد نمی گیرد به وادی سفر نارسیدن افتاده است