خلوت جان را تجلی از چراغ از اسیر شهرستانی غزل 288
1. خلوت جان را تجلی از چراغ سینه است
پنبه داغ دل خون گشته داغ سینه است
...
1. خلوت جان را تجلی از چراغ سینه است
پنبه داغ دل خون گشته داغ سینه است
...
1. هر نگاه گرم ما مجنون کامل گشته ای است
هر سرشک حسرت ما صید بسمل گشته ای است
...
1. دشت جنون ز فتنه چشم تو دیده ای است
هر موج اشک خیل غزال رمیده ای است
...
1. هر سر مویم ز افغان بلبل دیوانه ای است
هر سر مژگانم از حسرت پر پروانه ای است
...
1. نظر به جوهر اصلی نه زشت مکتسبی است
که عیب زاده تصحیف باده عنبی است
...
1. خیال دام و قفس انتظار آزادی است
به خون خویش تپیدن شکار آزادی است
...
1. دارم دلی که آینه پیرای بیخودی است
آهم گواه محضر دعوای بیخودی است
...
1. دلم را صبح عید جانسپاری است
که خورشید مرا وقت سواری است
...
1. از خوی تو عالم چمن شعله نگاری است
هر دود دل سوخته بویی ز بهاری است
...
1. هر عارض افروخته مشاطه نازی است
هر جنبش مژگان چمن آرای نیازی است
...
1. دل آواره مستمندکسی است
دیده جولانگه سمند کسی است
...
1. دلی دارم که مست جام ساقی است
سرم سودا پرست نام ساقی است
...