1 سخت حیران شده ام فرصت دیدن این است وقت ناخوانده به فریاد رسیدن این است
2 در عدم هم نتوان دید غبارم بی تو رفتم از خویش بیابان رمیدن این است
3 شور محشر ز نم قطره اشکم پیداست نمک از خوان خیال تو چشیدن این است
4 خطش از آینه گل کرد نفس دزدیدم خنده ای کرد که گلزار دمیدن این است
1 دریا نمی ز اشک نمک پرور من است دوزخ تفی ز گرمی خاکستر من است
2 دردسر خمار ندانسته ام ز چیست نومیدم و شکسته دلی ساغر من است
3 دیوانگی به مکتب خاموشیم نشاند سربسته راز بیخبری دفتر من است
4 هر ساعتم به رنگ دگر سوخته است عشق طرح بهار گرده خاکستر من است
1 درد دل گفتن همین تنها نه در نا گفتن است راز دانان را حکایت حرف بیجا گفتن است
2 دعوی فهمیدگی را حاجت اثبات نیست معنی پیچیده را لطف بیان ناگفتن است؟
3 گفتگوها طره مطلب پریشان کردن است حرف نافهمیده را معنی همین وا گفتن است
4 معنی توحید خاموشی است یا اقرار عجز حجت و برهان دو کج بحثند از ما گفتن است
1 نه همین دام و نه دانه بسیار است در هوا آشیانه بسیار است
2 لب خاموش و خلق بدنامند گفتگو پر بهانه بسیار است
3 راستیها به کیش پیر جنون یک کمان را دو خانه بسیار است
4 خون خود ریختن مروت نیست خلق را هم بهانه بسیار است
1 بسترم تیغ و زخم بالین است تلخی مرگ خواب شیرین است
2 می گشاید سواد ما از خط سرنوشت نگاه ما این است
3 کشته تیغ امتحان تو را بر لب زخم حرف تحسین است
4 مزه عمر تلخی کام است نشئه مهر در می کین است
1 گر شب وصل تو بی مهتاب باشد بهتر است دیده شور فلک در خواب باشد بهتر است
2 صبح نا محرم اگر در خواب باشد بهتر است موج می پروانه مهتاب باشد بهتر است
3 حیرت خاموشیم رسوای عالم می کند دل اگر در بزم او بیتاب باشد بهتر است
4 گریه ام بال کبوتر را به طوفان می دهد قاصد مکتوب چون سیلاب باشد بهتر است
1 جبهه تسلیم جان را سجده گاه دیگر است دیده آیینه دل را نگاه دیگر است
2 گو مشو بیدار از خواب قیامت رستخیز محشر ما گردش چشم سیاه دیگر است
3 با شهید خویش آن چشم تغافل کیش را هر سر مژگان زبان عذرخواه دیگر است
4 آخر از نومیدیم امید حاصل شد اسیر پادشاه بی نیازی را سپاه دیگر است
1 چون محبت جوش باطن زد فراغت مشکل است مست این معنی شدن از جام صورت مشکل است
2 کفر و ایمان کشتم و از خویشتن راضی نیستم الفت آسان است اما پاس الفت مشکل است
3 باطن از ظاهر نمی دانم ز جوش یکدلی فاش می گویم به یاران با من الفت مشکل است
4 سینه صافی اولین حرف کتاب دوستی است دوستان مزد خجالتها عبارت مشکل است
1 در بر دل تو و دل دلبر ماست به تمنای تو دل در بر ماست
2 خاک راهیم صبا می داند هر کجا پای نهی بر سر ماست
3 خصم در بستر گل خواب کند سایه خار جفا بستر ماست
4 بزم بی ساختگی رنگین تر صافی باطن ما ساغر ماست
1 چشم بدخو چون هجوم آورد طاقت خوشنماست چون غضب شمشیرکین بندد مروت خوشنماست
2 پیر خود بار اطاعت برده بر دوش غرور از جوانان خجالت پیشه طاعت خوشنماست
3 رستمی در گفتگو با خصم عاجز کیش نیست دست داری حرف عجز آمیز جرأت خوشنماست
4 چون شود بیدار کارش بیش می آید ز دست جوهر شمشیر را خواب فراغت خوشنماست