1 کشته ناز تو کی با کش ز طعن دشمن است زخم تیغت چون حمایل شد دعای جوشن است
2 خویش را هر چند عاقل می نمایم در لباس خون صد چاکم فزون در گردن پیراهن است؟
3 گر بود چشم تری گرد کدورت توتیاست خاک شورانگیز غربت سرمه چشم من است
4 گردن مینا به مستان نامه سربسته است خون مکن زاهد دل ما را که مضمون روشن است
1 حشر آرام لقب آتش خس پوش من است زهره زهر نما باده سر جوش من است؟
2 خندد از چهره خارم گل رخسار کسی همچو دل آینه ای در بغل هوش من است
3 تا مروت نکشد خجلت رسوایی خویش قفل زندان شکایت لب خاموش من است
4 گریه در پرده غیرت چقدر خنده نماست خون خود خوردن و گلرنگ شدن جوش من است
1 خرابه گرد فلک احتشام آه من است رسید سلسله صبح و شام آه من است
2 چه صیدها که به فتراک یار خواهم بست اثر حریص شکار است و دام آه من است
3 ز جستجوی سواری غبار خواهم شد کسی که می رسد اول به کام آه من است
4 طلسم هاست که ناز و نیاز می بندد حلال خنده یار و حرام آه من است
1 جمعیت جهان ز پریشانی من است تعمیر این خرابه ز ویرانی من است
2 هوش از سرم نظاره روی تو برده است آیینه داغ منصب حیرانی من است
3 منت دگر ز چاک گریبان نمی کشم بوی بهار خلعت عریانی من است
4 زخم فراق هم شده ناسور و زنده ام تیغ وفا خجل ز گرانجانی من است
1 سخت حیران شده ام فرصت دیدن این است وقت ناخوانده به فریاد رسیدن این است
2 در عدم هم نتوان دید غبارم بی تو رفتم از خویش بیابان رمیدن این است
3 شور محشر ز نم قطره اشکم پیداست نمک از خوان خیال تو چشیدن این است
4 خطش از آینه گل کرد نفس دزدیدم خنده ای کرد که گلزار دمیدن این است
1 آهم از بس که آتشین است با ناله من اثر قرین است
2 نه عقل به من گذاشت نه دین چشمت که بلای عقل و دین است
3 در مصحف عارضت به خوبی ابروی تو آیت مبین است
4 آن خال سیه نگر که چون مور در مزرع حسن خوشه چین است
1 هر چند بهشت دلنشین است از کوی تو یک گل زمین است
2 چون شکر شکست دل نگویم صد گنج به زیر این نگین است
3 عشق تو بهار یک چمن نیست شوقم به هزار جا رهین است
4 شرمنده منت که باشم چشم تو کرشمه آفرین است
1 بسترم تیغ و زخم بالین است تلخی مرگ خواب شیرین است
2 می گشاید سواد ما از خط سرنوشت نگاه ما این است
3 کشته تیغ امتحان تو را بر لب زخم حرف تحسین است
4 مزه عمر تلخی کام است نشئه مهر در می کین است
1 تماشاگاه دل چشم سیاه است که هر زخم نگاهش عیدگاه است
2 ز شرم بی زبانی بر تن من سر هر مو زیان عذر خواه است
3 چرا مستغنی از عالم نباشد غمت را چون دل من دستگاه است
4 ز راهم کی برد هر نقش پایی نگاهم سر به راه شاهراه است
1 با سمند تو مگر مه به گرو تاخته است که ز رفتار فرومانده و دل باخته است
2 بنویسید به صیاد ز خون دل من که گرفتاری مرغان قفس ساخته است
3 در گلستان به چه رو چهره تواند گشتن گل که در پیش تو صد جا سپر انداخته است
4 کی شود از غمت افسرده که این سینه گرم بهر مرغ دل از آتش قفسی ساخته است