1 آن چهره که خورشید غلام است کدام است آن صبح که مشاطه شام است کدام است
2 دریوزه یک مسئله مشکلم این است طفلی که در ارشاد تمام است کدام است
3 ای باده کشان مطلب دیوانه سؤالی است آن می که حلال است و حرام است کدام است
4 سروی که بود سایه او تاج سرما تا چند بپرسید کدام است کدام است
1 ساقی نشناسیم دل از دست کدام است در دور تو هشیار که و مست کدام است
2 جان بر لبم آماده تدبیر شکار است صیدی که ز دامت به فسون جست کدام است
3 شد بستر آسودگیم زخم تغافل مرهمکده لطفی اگر هست کدام است
4 سرکش تر و بیباک تر از شوخی طفلی آن شیشه که در دست تو بشکست کدام است
1 تسلیم اسیر سلسله انقیاد ماست هر چیز بر مراد نباشد مراد ماست
2 ما خانه زاد مطلب دیرینه خودیم مطلب چو دیر پیر شود خانه زاد ماست؟
3 ما را به خواب کردن ساعت چه احتیاج بیش از ستاره گردش گردون به یاد ماست
4 پروانه برون شبستان کثرتیم وحدت چراغ انجمن اعتقاد ماست
1 در بر دل تو و دل دلبر ماست به تمنای تو دل در بر ماست
2 خاک راهیم صبا می داند هر کجا پای نهی بر سر ماست
3 خصم در بستر گل خواب کند سایه خار جفا بستر ماست
4 بزم بی ساختگی رنگین تر صافی باطن ما ساغر ماست
1 گر شود همسایه زلفت صبا نامحرم است ور شود همخوابه چشمت حیا نامحرم است
2 شد چراغم روشن از خاکستر بخت سیاه بعد از این آیینه دل را صفا نامحرم است
3 تا دعای دوست شد ورد دل خلوت نشین گر اثر باشد زبان وقت دعا نامحرم است
4 آشنای عشق را با روشنایی کار نیست کلبه تاریک عاشق را ضیا نامحرم است
1 دایم ز تمنای تو دل در نظر ماست ابری که نم از شعله کشد چشم تر ماست
2 بی خاطر آشفته نرفتیم به جایی چون گل دل صد پاره ما بال و پر ماست
3 تا گرد ره گرم روان برق نژاد است اول قدم از خویش گذشتن سفر ماست
4 در قدر فزودیم به قدر هنر خویش قدر هنر خویش شکستن هنر ماست
1 هر دل که زعشق یارگرم است تا حشر از آن شرار گرم است
2 در راه فریب وعده او هنگامه انتظار گرم است
3 از سینه گرم عشقبازان پشت غم روزگار گرم است
4 دلسوخته جفای او را تا خاک شود غبار گرم است
1 فغانم از دل دیوانه گرم است غبار تربت پروانه گرم است
2 به چشم کم غبارم را چه بینی دل صحرا به این دیوانه گرم است
3 چرا لب تشنه ساغر نباشم هوای گلشن میخانه گرم است
4 به داغ تازه ماند سایه گل سرش از گردش پیمانه گرم است
1 پیش سامان سرشکم مایه دریا کم است بهر طغیان جنونم وسعت صحرا کم است
2 هر چه بینی پرتوی از حسن عالمگیر اوست جلوه بسیار است اما دیده بینا کم است
3 گر شراب کم دهد ساقی گناه ظرف توست ورنه در میخانه توفیق که از مینا کم است
4 خانه بر دوشی نمی داند چو عاشق گردباد هرزه گردی همچو او در دامن صحرا کم است
1 حرف بی صرفه و بیتابی اظهار کم است بوی این باده پر و ساغر سرشار کم است
2 خاطر چاره گران زحمت درمان می شد من و آن درد که در عهد تو بسیار کم است
3 ای دل از دست تو آخر به جلا خواهم زد چه بگویم که در اقلیم سخن عار کم است
4 من هم از شوخی پرواز گلی می چیدم چه کنم خنده بیدردی گلزار کم است