1 جذبه شوق که می ریخت به پیمانه صبح مست خورشید برون تاخته از خانه صبح
2 شبم از یاد تو جوش گل و آیین پری می برد خواب پریشانم از افسانه صبح
3 چون سیه مست تهی شیشه به انداز صبوح فرش گردیده شبم بر در میخانه صبح
4 نفس سوخته را فرصت پروازی بود کف خاکستر ما شد پر پروانه صبح
1 شرم رخت به دیده نقاب سمن گرفت شوق لبت ز غنچه گلاب سخن گرفت
2 بر ناتوانیم نگر و حال دل مپرس بیچاره چون فتاد ز پا دست من گرفت
3 یاد تو شمع بزم تماشاییان مباد آهم ره خیال به صد انجمن گرفت
4 بی او رواج تنگدلی اینقدر بس است اشکم فضای خنده گل از چمن گرفت
1 نگاهش دورگرد آشنایی است تغافل بر سر صبرآزمایی است
2 به خون افتاده مرغ دام او را تپیدن بال پرواز رهایی است
3 چو دل باشد تسلی از خیالی امید وصل کافر ماجرایی است
4 کند در غنچه پنهان نقد خود را میان بلبل و گل هم جدایی است
1 اشکم از بس کرده آب روی گلها را زیاد میتوان شبنمی کرد آب دریا را زیاد
2 از نسیمی دامن این بحر میآید به جوش میکند بوی گلی شور دل ما را زیاد
3 میکند جوش خریداران یوسف هر نفس گرمی بازار سودای زلیخا را زیاد
4 یاد ما گر کمتر میکند سهل است اسیر چون نخواهد برد هرگز کینه ما را زیاد
1 جایی که دامگاه غزال رمیدگی است صیاد چاره وحشت در خون تپیدگی است
2 احرام طوف کعبه دیدار بسته ایم در بند زاد و راحله بودن ندیدگی است
3 یک دیده خواب راحت سیمابم آرزوست بی طاقتی به مذهب ما آرمیدگی است
4 کی می رسد به گوشه ابروی او هلال این دلکشی به زورکمان کشیدگی است
1 نامه شوق تو را گر مختصر خواهم نوشت بیشتر از بیشتر از بیشتر خواهم نوشت
2 سوختم تا پاره ای از خود خبردارت کنم شکوه خوی تو بر بال شرر خواهم نوشت
3 صفحه اشکم به مهر پاره های دل رسید بعد از این رنگین رقمها در نظر خواهم نوشت
4 نامه من می بری قاصد زبانت لال باد آنچه بنوشتم به او بار دگر خواهم نوشت
1 گرچه از سامان حیرانی نظر درویش نیست جلوه بسیار است دل را یک تماشا بیش نیست
2 سیر کردم عالم الفت خوشا بیگانگی هجر و وصل دوستان خواب و خیالی بیش نیست
3 نکهت گلدسته قسمت نمی سازد به کام هیچ اگر نبود کسی را در جهان درویش نیست
4 هر میی دارد خماری گرچه صاف حیرت است کامجویان کامجویان نوشها بی نیش نیست
1 حسن آتش و دل سمندر اوست عشق آفت و درد لشگر اوست
2 عشق است محیط و صبر لنگر طوفان غم و دل شناور اوست
3 دل گلشن درد و باغبان عشق غم طوبی سایه گستر اوست
4 قفل دل زنگ بسته من در بند کلید خنجر اوست
1 عاشق آن روز که جا در خم آن دام نداشت کلفت دایمی الفت هر خام نداشت
2 باده را شیشه کم ظرف ز جوش افکنده در گلستان خم از عربده آرام نداشت
3 دل ما آینه راز دو عالم شده است می توان گفت که جمشید هم این جام نداشت
4 سبزه از لاله صد رنگ برون آورده با دعا گوی چو من این همه دشنام نداشت
1 اگر ستم کند امید احترامی هست جواب اگر دهد اندیشه سلامی هست
2 ز خاک رهگذرت صیدگاه می جوشد به هر طرف که سمند تو رفته دامی هست
3 خلل پذیر نگردد بنای ناز و نیاز جفای یار و وفای مرا دوامی هست
4 نظاره محرم راز نهان عاشق نیست اگر خیال لبش می برد پیامی هست