1 هر غنچه نشکفته نظر باز نگاهی است هر لاله دلسوخته سرچشمه آهی است
2 بتخانه به رنگینی صحرای جنون نیست هر سایه خاری شکن طرف کلاهی است
3 سامان وطن در گرو برگ سفر کن مگذار به جا شعله صفت گر همه آهی است
4 از همرهی گریه چه خونها که نخوردیم هر نقش قدم در ره این قافله چاهی است
1 ز جام عشق تو هر سبزه مست سودایی است به هر طرف که نظر می کنم تماشایی است
2 بیاض سبزه گشودم کتاب گل خواندم به نام شوق تو هر شبنمی معمایی است
3 هوا ز موج طراوت سفینه غزل است چمن ز لاله و گل مطلع خوش انشایی است
4 کسی که سیلی زنجیر خورده می داند که سرنوشت اسیران خط چلیپایی است
1 نگاهش دورگرد آشنایی است تغافل بر سر صبرآزمایی است
2 به خون افتاده مرغ دام او را تپیدن بال پرواز رهایی است
3 چو دل باشد تسلی از خیالی امید وصل کافر ماجرایی است
4 کند در غنچه پنهان نقد خود را میان بلبل و گل هم جدایی است
1 گل هر ابر رنگین هوایی است دل هر قطره گلچین هوایی است
2 طراوت از طراوت می زند جوش لب هر موج تحسین هوایی است
3 سپندی سوزم از حیرت در این دشت که هر گردیش آیین هوایی است
4 نفس دزدیده تر کز هر گل صبح هوا در خواب شیرین هوایی است
1 ز حرف دوست اگر کار من نرفت از دست ز دست رفتم و دست سخن نرفت از دست
2 گل بهار وفا ساخت زخم تیشه خویش به حیرتم که چرا کوهکن نرفت از دست
3 ثبات کامل دیر وفای کو این است غبار شد صنم و برهمن نرفت از دست
4 شراب عشق بتان را کباب می بایست کسی زبیم جگر سوختن نرفت از دست
1 هر جا که نقش توبه شکستن شود درست بزم بهار و رونق گلشن شود درست
2 از شش جهت چو قبله نما در کشاکشم تا مطلب دلم ز تپیدن شود درست
3 گشتم غبار و بوی گل افشاگر من است چون خاطرم ز راز نهفتن شود درست
4 منت خدا نکرده گر از دوستان کشم کارم ز مهربانی دشمن شود درست
1 ز بسکه هر طرف از خاطرم غبار نشست نمی توان به سر راه انتظار نشست
2 فتاده ای که ز امداد بیکسی برخاست شکفته رو به سر خاک اعتبار نشست
3 گرفت آینه گل در کنار(و) شبنم ریخت کشید ساغر می نقش نوبهار نشست
4 غبار یاس به تعظیم رفتنش برخاست کسی که آمد و در بزم روزگار نشست
1 در دامت آن غبار که بر بال و پر نشست شد توتیای بینش و در چشم تر نشست
2 صبحش نوید دولت بیدار می دهد خورشید طالعی که شبی بیشتر نشست
3 پروانه چراغ دل روشن من است شبهای انتظار تو نقش سحر نشست
4 پرواز عندلیب چکد از غبار من نقش شکسگتیم ز گل بیشتر نشست
1 شادیم از دلی که شکستن عیار اوست داریم عالمی که خرابی حصار اوست
2 خالی ز رنگ و بوی گلستان عشق نیست هستی و نیستی که خزان و بهار اوست
3 عالم خراب فتنه یک جلوه بیش نیست هر کس که هست چشم به راه غبار اوست
4 نور چراغ دیده دیر و حرم یکی است گر پرتو از دو خانه دهد روی کار اوست
1 حسن آتش و دل سمندر اوست عشق آفت و درد لشگر اوست
2 عشق است محیط و صبر لنگر طوفان غم و دل شناور اوست
3 دل گلشن درد و باغبان عشق غم طوبی سایه گستر اوست
4 قفل دل زنگ بسته من در بند کلید خنجر اوست