بیگانگی ز شکوه شام و از اسیر شهرستانی غزل 372
1. بیگانگی ز شکوه شام و سحر گذشت
تا چند می توان ز دل بیخبر گذشت
...
1. بیگانگی ز شکوه شام و سحر گذشت
تا چند می توان ز دل بیخبر گذشت
...
1. دامن صحرا و کوه از دامن گلچین گذشت
بسکه گلگون کوهکن را در نظر رنگین گذشت
...
1. گردش چشم تماشا می گشت
از می شیشه دلها می گشت
...
1. شوق روزی که پی چاک گریبان میگشت
عمرها بود که مجنون تو عریان میگشت
...
1. حرف شوقت مختصر خواهم نوشت
بیشتر از بیشتر خواهم نوشت
...
1. نامه شوق تو را گر مختصر خواهم نوشت
بیشتر از بیشتر از بیشتر خواهم نوشت
...
1. فلک برات که بر شهپر هما ننوشت
که نسخه ای ز غبار مزار ما ننوشت
...
1. دیده ام یک مژه آرام به خوابی ننوشت
که خیالی به دلم حکم عتابی ننوشت
...
1. گشته آیینه بیقرار خطت
شده طوطی مگر شکار خطت
...
1. نشینم گوشه ای با خاطر ناشاد هر ساعت
کنم دزدیده از دست دل خود داد هر ساعت
...
1. قرب شاهان بی صدف کی گوهر شهوار یافت
از ریاضتهای زندان دولت بیدار یافت
...
1. می کشیدی و نگه سیر چمن یاد گرفت
لب گشودی و صبا حرف زدن یاد گرفت
...