در راه تو دل شتاب دارد از اسیر شهرستانی غزل 467
1. در راه تو دل شتاب دارد
بیتاب تو گشته تاب دارد
1. در راه تو دل شتاب دارد
بیتاب تو گشته تاب دارد
1. در دل خیال چشمش مست است و خواب دارد
دانسته عشق ما را بی اضطراب دارد
1. از دل ما دلت خبر دارد
دوستی اینقدر اثر دارد
1. به جایی میرسد شوقی که الفت راهبر دارد
پر پرواز طوطی رنگ برگ نیشکر دارد
1. ز آهم هر طرف دل وحشتستان دگر دارد
خدنگی را که پر برق است پیکان دگر دارد
1. جدا هر جلوه ای بینی ز سودای نظر دارد
گل از جایی دل از جایی می از جایی نظر دارد
1. شوق رازی است که اظهار در آتش دارد
عشق خاری است که در گلزار در آتش دارد
1. خطی از هر سر مو محشر تابم دارد
مژه هوش ربایی رگ خوابم دارد
1. گل خیال که در آب و آتشم دارد
که یاد خنده غفلت مشوشم دارد
1. ز استخوان ساخته صنعتگر قدرت درمی
که وطن در دلش آن گوهر تابان دارد
1. چرخ به تسلیم پیشه دست ندارد
خاک ز افتادگی شکست ندارد
1. هر دل خبر از آینه دید ندارد
هر ذره نسب نامه خورشید ندارد