1 همتم را ترک عالم کمتر از تسخیر نیست عشق بی طالع کم از اقبال عالمگیر نیست
2 حالتی داریم با کفر جنون آمیز خویش ناله ناقوس ما بی شورش زنجیر نیست
3 کعبه جو گردیده ام می خواهم از سر طی کنم راه صحرایی که کمتر از دم شمشیر نیست
4 در دبستانی که عاشق درس حیرت خوانده است گفتگویی هست اما معنی و تفسیر نیست
1 با ذوق گریه از دل خوناب کم نگردد تا ابر مایه دارد سیلاب کم نگردد
2 کی گریه می تواند خالی کند دلم را از کاسه حبابی گرداب کم نگردد
3 در دست اهل همت سیماب می شود سیم از کیسه لئیمان سیماب کم نگردد
4 تنگ است چشم گردون تنگ است عرض مطلب منگر که از بساطش اسباب کم نگردد؟
1 لاله به کف جام دمیدن گرفت سبزه سر زلف رسیدن گرفت
2 جشن گل و عید بیابان رسید هر که دلی داشت دویدن گرفت
3 وحشتم این بار ز جا کنده بود دل سر زنجیر رمیدن گرفت
4 ذره و خورشید به آهنگ زد پاس ادب گوش شنیدن گرفت
1 هنوزم در دل از غم ریشه ای هست از آن میخانه ها ته شیشه ای هست
2 چنان با سخت جانی خو گرفتم که نشناسم دلی یا تیشه ای هست
3 به مژگان تو گیرایی ببالد گریبان اطاعت پیشه ای هست
4 نمی گردد دل ما خالی از دوست در این میخانه تا ته شیشه ای هست
1 می کشیدی و نگه سیر چمن یاد گرفت لب گشودی و صبا حرف زدن یاد گرفت
2 از دل خون شده ام یاد تو وحشت آموخت همچو طوطی که در آیینه سخن یاد گرفت
3 کار توفیق نیفتاد به استادی کس کی کسی پیشه دیوانه شدن یاد گرفت
4 باعث زمزمه پیرایی دیوانه مپرس دید در خواب خوش آن چشم و سخن یاد گرفت
1 در دیار ما زمین مشت غباری هم نداشت آسمان از تنگدستی ها مداری هم نداشت
2 حیرتی دارم که چون از دیده دریا فتاد موج اشک ما که امید کناری هم نداشت
3 درقفس بر روی بلبل از چمن درها گشود گرچه از بستان گمان وصل خاری هم نداشت
4 در ره قاتل بیفشاندیم جان تازه ای خاک ما از پستی طالع غباری هم نداشت
1 بهار عمر و نوروز جوانی است دریغا قحط سال شادمانی است
2 دلی دارم که هیچش یاد من نیست ز بس مشغول غمهای نهانی است
3 ز فیض عشق شیرین کوهکن را شرار تیشه گنج خسروانی است
4 طلب کرده است جان را از من امروز خدنگ آن کمان ابرو نشانی است
1 حال دل را تنم از ضعف زبانم گویاست راز آتش ز جگر تشنگی خس پیداست
2 تو و مستانه لباسی که طرازی تن خویش می توان کرد تفاخر که فلان بی سرو پاست
3 شدم از ضعف غباری که نیایم به نظر صورت هستیم از آینه دل پیداست
4 ذره هر چند شود گرد فنا خورشید است قطره هر چند شود خاک نه آخر دریاست؟
1 عبث فضولی عقلم وکیل می گردد عزیز مصر جنون کی ذلیل می گردد
2 خلاف طبع کنند اهل دید آیینه وار کریم از پی مرد بخیل می گردد
3 هوای شوق تو لب تشنگی گداخته است شراب دشت جنون سلسبیل می گردد
4 هوای تنگ فضای خرابه دل ماست تجردی که پر جبرئیل می گردد
1 گه به درد و گه به داغ ما مپیچ اینقدرها در سراغ ما مپیچ
2 نشئه گر سر جوش سودا نیستی پا به دامان ایاغ ما مپیچ
3 شعله را سرکار شبنم کرده ایم بوی گل در سیر باغ ما مپیچ
4 گر سمندر گشته ای پروانه ای هرزه بر دود چراغ ما مپیچ