دل زخم که جان داغ که گل از اسیر شهرستانی غزل 491
1. دل زخم که جان داغ که گل خار که دارد
حیرت به کف آیینه دیدار که دارد
...
1. دل زخم که جان داغ که گل خار که دارد
حیرت به کف آیینه دیدار که دارد
...
1. تغافل در نگه پنهان که دارد
تبسم زیر لب خندان که دارد
...
1. محبت در غم بیدردی آزادم نگه دارد
جنون در ماتم آسودگی شادم نگه دارد
...
1. زاهد از سبحه رشته ای دارد
فکر صید فرشته ای دارد
...
1. فقر هم خودنمایی ای دارد
بی نیازی گدایی ای دارد
...
1. حباب با دل من آشنایی ای دارد
شکسته بند خطر مومیایی ای دارد
...
1. شمع بزم تو دماغ از می شوخی دارد
در سیه خانه شب جلوه لیلی دارد
...
1. ز خود هم می گریزد راز پنهان کسی دارد
غبار وحشتم بوی گلستان کسی دارد
...
1. ز ابر جلوه مهتاب تازگی دارد
به زیر خرقه می ناب تازگی دارد
...
1. دل به یاد تو زهر چاک هلالی دارد
عشق ماهی است که تعویذ زوالی دارد
...
1. گل پژمرده، رنگی غیر حسرت برنمیدارد
دل افسرده، داغی جز خجالت برنمیدارد
...
1. به بزم شیخ و برهمن نشستنی دارد
بساط مردم نادیده دیدنی دارد
...