1 ره بر امید بیشترک میتوان گرفت پُر انتقامها ز فلک میتوان گرفت
2 گر سختجانی دل ما امتحان کنی خوش آتشی ز سنگ محک میتوان گرفت
3 پرسیدمش ز صید لب خود گزید و گفت صیاد را به دام نمک میتوان گرفت
4 صیاد شوخ تا ز نمک دام میکشد خوش صیدی از پری و ملک میتوان گرفت
1 بیند اگر ز گرد ره او رواج صبح خورشید تکیه گه نکند تخت عاج صبح
2 دارد دماغی از می دوشینه روز من رنگین طراز گوشه سرکرده تاج صبح
3 دارم دلی زمحشر گل تر دماغ تر یادت مفرحی است که دارد مزاج صبح
4 گردد به نرخ باده دلها سفال چرخ گیرد اگر ز میکده شامم خراج صبح
1 دامن صحرا و کوه از دامن گلچین گذشت بسکه گلگون کوهکن را در نظر رنگین گذشت
2 نقل شیرینی ز خسرو ماند آخر یادگار جان شیرین داده نتوانست از شیرین گذشت
3 شد شفق زاری که سامان گلستان پاک سوخت صبحدم گلناریت در خاطر غمگین گذشت
4 غنچه محجوب او دیدم دلم آمد به یاد مصرعی در پرده خواندم بر لبش تحسین گذشت
1 نام دل بردن به غیر از یاد دلبر هیچ نیست دیدن آیینه جز عکس سکندر هیچ نیست
2 عمر ضایع کرده ما را چو اوراق نفس گر بگردی غیر یک حرف مکرر هیچ نیست
3 بی نیازان عالم دیگر مسخر کرده اند از هما زیر نگین بر سایه پر هیچ نیست
4 خواب می بینی که درد آشام هستی گشته ای چشم تا وا کرده ای این نشئه در سر هیچ نیست
1 گلاب خون و عبیر غبار می طلبد چه قرض کهنه ز ما آن سوار می طلبد
2 زبان نفهمی ترک نگاه گرم از دل شراب شعله کباب شرار می طلبد
3 به خون حسرت جاویدکشتنم بس نیست که خونبهای من از روزگار می طلبد
4 شود چو نکهت گل بال گرم پروازم صبا گر از چمن آید که یار می طلبد
1 عشق اگر سوزد بر آتش حسن او را باک نیست شعله را پروای جان افشانی خاشاک نیست
2 بی فریب زلف او رام گرفتاری شدیم صید ما را یک سر مو منت از فتراک نیست
3 اشک اگر افشای رازت کرد از مژگان مبین می اگر صد فتنه انگیزد گناه تاک نیست
4 ای که با وصل تو خاکستر نشین هم محرم است دامن آیینه از گرد تعلق پاک نیست
1 فلک برات که بر شهپر هما ننوشت که نسخه ای ز غبار مزار ما ننوشت
2 چه نامه ها که نوشت از غبار و داد به باد دلی که خون شد و یک حرف آشنا ننوشت
3 بهانه جوییت از امتحان غبار انگیخت دلم به سوی تو مکتوب مدعا ننوشت
4 رسید قاصد و یک عمر انتظار به جاست جواب نامه ما را مگر به ما ننوشت
1 آمد از ذوق تپیدن نفس از یادم رفت نگهی کرد که صد ملتمس از یادم رفت
2 خط چوگان دلم از سایه مژگان دزدید شوخی چنگل باز و قفس از یادم رفت
3 سوختن تا گل صد برگ در آغوشم ریخت چمن رنگرزیهای خس از یادم رفت
4 شیشه زهر خموشی شکرم ریخت به کام طوطیی پر زد و جوش مگس از یادم رفت
1 رنگ شکسته از گل رویش عیان مباد پژمردگی شکفته این گلستان مباد
2 با صبحت یدان که مباد از برش جدا از ناز طبع نازک او سر گران مباد
3 پیغام خویش جز به خیالش نمی دهم غیری بدین وسیله به او همزبان مباد
4 جسم تو تب کشید و من از رشک سوختم درد تو جز نصیب من خسته جان مباد
1 آنچه دل را می نوازد درد بیدرمان اوست آنکه جان را زنده دارد آتش پنهان اوست
2 دیده از مکتوب زخم تازه ای روشن نکرد دل شهید انتظار قاصد پیکان اوست
3 تا غبار غیر ننشیند به طرف دامنش سرزمین دیده من عرصه جولان اوست
4 گرم شد بازار چاک سینه در فصل بهار نکهت پیراهن گل گردی از دامان اوست