1 جلوه باغ نظر و چهره گلستان دل است طره بی سر و سامان سرو سامان دل است
2 اینقدر حیله ندانم ز که آموخته است می خورد خون دل اما قسمش جان دل است
3 دیده در پرده کند شمع تماشا روشن شب قدری که تماشای تو مهمان دل است
4 جلوه هر نفسم شعله آتشبار است سینه پروانه شود جوش چراغان دل است
1 شور دل پیشتر از دل به جهان آمده است عید در اول ماه رمضان آمده است
2 گل آیینه توان چید ز گلزار سخن راز پنهان که از دل به زبان آمده است
3 می دهد میوه نهالی که گلی می آرد ورعی هست که مستی به میان آمده است
4 چه عجب روزم اگر محشر خورشید شود شبم از پرتو دل صبح نشان آمده است
1 سجده غفلت من قبله نما ساخته است کار ناساخته ام را چو خدا ساخته است
2 محو تردستی استاد ازل می گردی گر بدانی که در این پرده چها ساخته است
3 در هم از پیچ و خم طره امید مباش ای خوش آن کار که دشوار نما ساخته است
4 با دل هیچکسی کار نداریم اسیر دل ما از گل تسلیم و رضا ساخته است
1 هر دل که زعشق یارگرم است تا حشر از آن شرار گرم است
2 در راه فریب وعده او هنگامه انتظار گرم است
3 از سینه گرم عشقبازان پشت غم روزگار گرم است
4 دلسوخته جفای او را تا خاک شود غبار گرم است
1 هستی و نیستی آیینه دیدار دل است دو جهان یک شرر از گرمی بازار دل است
2 بیشتر از همه اسباب تجمل دارم مایه حشمت من حسرت بسیار دل است
3 بستر راحت من گشته خیال نگهی خواب آسایشم از دیده بیدار دل است
4 هر چه می گویی از آن کاسه سیه می آید دستبردی که نباید ز فلک کار دل است
1 گلبانگ عاشقان چمن راز بلبل است تا گوش کار می کند آواز بلبل است
2 دل می رمد ز گلشن حیرت مکن سؤال هر لب گشودنم پر پرواز بلبل است
3 طوفان ناله می دمد از باغ گریه ام گلهای اشک من صدف راز بلبل است
4 شد شیشه ام زباده گلرنگ موج گل تا جلوه کرده خانه برانداز بلبل است
1 دارم دلی که آینه پیرای بیخودی است آهم گواه محضر دعوای بیخودی است
2 عالم به دور چشم تو میخانه گشته است چندانکه چشم کار کند جای بیخودی است
3 چون معنی کرشمه به لفظ آشنا مباد آگاهیی که حاصل سودای بیخودی است
4 قدر دلم بدان که چمنزاد وحشت است این قطره بازمانده مینای بیخودی است
1 دیگر به بزم او سخن ما گذشته است آیا در آن میان چه سخنها گذشته است
2 هر دم به جلوه دگر از راه رفته ایم امروز کار ما به تماشا گذشته است
3 از حیرتم به گریه نمانده است احتیاج کشتی شکسته از سر دریا گذشته است
4 وارسته ایم از همه قیدی ز فیض عشق چشم از نگاه و دل ز تماشا گذشته است
1 هر چند باده قوت دل و شربت گل است با شیشه دشمنیم که خون دار بلبل است
2 جور تو را چو شهد نموده است عاقلی این زهر خوشگوار که نامش تحمل است
3 گر خوی عشق پاک ندانی بیان کنم بوی گل و فروغ می و اشک بلبل است
4 در چشم دیگران خس و خاشاک و خار باد در پیش ما غبار رهش نکهت گل است
1 تو را ز حسن بهار جمال سیراب است مرا ز عشق خزان ملال سیراب است
2 به رنگ آینه از جوش سبزه خط یار ریاض خاطر صاحب کمال سیراب است
3 چرا ز سایه پرواز من چمن ندمد که در هوای توام ابر بال سیراب است
4 شکسته دل به ره شوق جاده ای دارد که همچو جدول باغ خیال سیراب است