1 روز جزا خجالت سرشار نارساست جرمم زیاده از حد و اقرار نارساست
2 خالی زگفتگو نشود دل چو گشت پر مطلب بلند و رشته گفتار نارساست
3 تسبیح زد به دل نفس جستجو گره چندانکه دید کوشش زنار نارساست
4 نشنیدن و نگفتن و حیرت بهانه ای است اسرار بی نهایت و اظهار نارساست
1 ساقی همین نه از تو دل ما در آتش است ساغر به خون نشسته و مینا در آتش است
2 روشن چراغ دیده ز یاد تو کرده ایم بر هر چه بنگریم تماشا در آتش است
3 از بسکه داغ جلوه او گشته درچمن مانند شعله سرو سراپا در آتش است
4 از پای یک خمند گل و شمع تردماغ هر کس به رنگ دیگر از آنجا در آتش است
1 قطع نظر جزای دل بدگمان خوش است تیغ نهان گداز طراز میان خوش است
2 اکسیر آبروست سفر در رکاب عشق پرواز گوهر از صدف آشیان خوش است
3 آخر دچار تیر تو شد استخوان من بال هما گشادن بال کمان خوش است
4 گل گل شکفته مجلس نیرنگ روزگار تا هست حرف صافدلی در میان خوش است
1 آتش زدی به لاله، عذار اینچنین خوش است گل گل شدی ز باده، بهار اینچنین خوش است
2 بی او تمام وصلم و با او تمام هجر الفت میان عاشق و یار اینچنین خوش است
3 سیماب باج می دهم و بیخودی خراج صبر اینچنین خوش است و قرار اینچنین خوش است
4 گردش به بوی گل سبق جلوه می دهد دل صیدگاه او که سوار اینچنین خوش است
1 فیض نومیدی از امید مروت بیش است اجر ناکامی از اندازه حسرت بیش است
2 جرم ناکرده ما را به سلامی بخشند گل این باغ ز دامان شفاعت بیش است
3 شوخی می، سر رسوایی مستان دارد هر که را حوصله بیش است خجالت بیش است
4 هر چه ننوشته ام از کوتهی مضمون پرس شکوه هجر ز طومار شکایت بیش است
1 پرواز هوای تو که بال و پر شمع است گلدسته شوخی است که زیب سر شمع است
2 پرواز شرر شبنم و افروختگی گل امشب ز رخت سیر چمن در سر شمع است
3 امشب که تو ساقی شده ای شمع بخندد می شبنم گلزار دماغ پر شمع است؟
4 برخیز به یکباره که گل رنگ ببازد صبح است خرام تو که غارتگر شمع است؟
1 تعلق سد راه کام عشق است جنون سرگوشی پیغام عشق است
2 حیات جاودانی خواب خضر است فنا بیداری ایام عشق است
3 فلک پروانه شمع جنون است ملک پر بسته مرغ دام عشق است
4 خرد بیهوشداروی دماغ است حریفی را که درد آشام عشق است
1 سلیمانی است دل نقش نگینش نام معشوق است پریزادش خیال شوخی اندام معشوق است
2 به نیش و نوش عاشق الفت هم مشربی دارد اگر شهد است اگر زهر است ساقی نام معشوق است
3 چه پرسی از دل ما نام خود را هم نمی داند همین دانسته کامش خانه زاد کام معشوق است
4 دل پروانه روشن از نگاه گرم دلدار است پر طاوس گلشن از غبار دام معشوق است
1 دل اگر رفت گرفتار طلسم خاک است سر اگر نیست به جا در سفر فتراک است
2 خون ما ریخت که آتش به جهان اندازد شعله را جوهر شمشیر ستم خاشاک است
3 هست چون کشتی رحمت چه غم از بحر گناه یاد از آلودگیم نیست دل من پاک است
4 عشق در خاطر آسوده کجا می گنجد صدف گوهر تابنده مهر افلاک است
1 همه روی زمین خطرناک است کهکشان نیز دام افلاک است
2 باده نوشان بزم حیرت را جام لبریز دیده پاک است
3 بسکه صاحبدلان غبار شدند خرمن آسمان تل خاک است
4 هر کجا عشق ناخدا باشد کشتی نوح سینه چاک است