1 بسکه سودای تماشای تو پنهان در سر است هر سر موی مرا پرواز مژگان در سر است
2 از دل آرام سیماب جنون پرداز من چشمه آیینه را آشوب توفان در سر است
3 جذبه بی اختیارم تا کجا خواهد کشید پای در زنجیر و سودای بیابان در سر است
4 در به روی شام من صبح از شفق وا می کند مشت خاکم را هوای ابر نیسان در سر است
1 سینه صافیهای من روشنگر است کعبه هم آیینه اسکندر است
2 سنبل خط جانشین زلف شد باغ حسنش را صفای دیگر است
3 نایب ابروست مژگان دراز سبزه باغ کسی آهنگر است
4 گریه ما را داده عمر جاودان چشمه حیوان ما چشم تر است
1 هر نفس جزو پریشان کتاب دیگر است هر خراش سینه بیت انتخاب دیگر است
2 دشت را دریا کند اشک نفس دزدیدگان نقش هر پایی در این دریا حباب دیگر است
3 ما فلک سیریم از ما دوری منزل مپرس جلوه ریگ روان تعبیر خواب دیگر است
4 تا نسیمی هست از گلزار بیرون کی روند بهر مستان بوی گل دود کباب دیگر است
1 الفت آباد محبت را خراج دیگر است گریه را سوز دگر غم را رواج دیگر است
2 مسند جم تکیه گاه گرد نسیان است و بس پادشاه بیکسی را تخت و تاج دیگر است
3 عاشق بیچاره گه پروانه گاهی بلبل است هر گلی را در گلستانش مزاج دیگر است
4 گوشه ای داریم و سیر دشت و صحرا می کنیم الفت ما را به وحشت امتزاج دیگر است
1 قفل غم بهر گشاد دل کلید دیگر است نا امیدان را به نومیدی امید دیگر است
2 عالم می وسعتی دارد که در هر گوشه ای جام نوروز دگر پیمانه عید دیگر است
3 گرمی هنگامه دل از زیان و گوش نیست راز داران تو را گفت و شنید دیگر است
4 دید اگر داری چراغ از دور روشن می کنی تیره بختی مشرق روز سفید دیگر است
1 اقلیم درد را سحر و شام دیگر است مستان عشق را رم و آرام دیگر است
2 عنقا به زور بال تجرد بلند شد بی قید نام و ننگ شدن نام دیگر است
3 دردسر خمار ندارد شراب عشق دل مست ساقی دگر و جام دیگر است
4 سرسایه ای چو سایه تیغ تو جست اسیر او را در این دیار سرانجام دیگر است
1 جبهه تسلیم جان را سجده گاه دیگر است دیده آیینه دل را نگاه دیگر است
2 گو مشو بیدار از خواب قیامت رستخیز محشر ما گردش چشم سیاه دیگر است
3 با شهید خویش آن چشم تغافل کیش را هر سر مژگان زبان عذرخواه دیگر است
4 آخر از نومیدیم امید حاصل شد اسیر پادشاه بی نیازی را سپاه دیگر است
1 نکنی صید یقینی به گمانی که تو راست همت ما نکشد سست کمانی که تو راست
2 نیستی دشمن و اندیشه دشمن داری گرگ را صید تو کرده است شبانی که تو راست
3 خاک و افلاک ز یک سلسله برخاستهاند پود خورشید بود تار کمانی که تو راست
4 خصمی خستهدلان شیشه به خارا زدن است تیر را نرم کند سخت نشانی که تو راست
1 شمشیر عشق را نمک شرم جوهر است تا گریه پردگی نشود خنده جوهر است؟
2 این صوت وجد صوفی حق ناشناس ما تکرارهای لال و سرافشاندن کر است
3 روشندلی ز پرتو آزادگان طلب آیینه زنده کرده نام سکندر است
4 شهرت به گرد آبله پا نمی رسد عنقای عشق را دل دیوانه بهتر است
1 گرد راه تو جلوه پرداز است سر کویت قلمرو ناز است
2 دل هر ذره عالم معنی است سر هر خار گلشن راز است
3 راحت مرد در سبکروحی است برق را آشیانه پرواز است
4 همه عالم قلمرو فیض است در به رویت ز شش جهت باز است