1 به وادیی که مروت پناه صیاد است به خواب رفتن آهو نگاه صیاد است
2 خوش است دام رهایی نمای صید شکار دل دویده ما صیدگاه صیاد است
3 به غیر سایه مژگان گریز گاهی نیست گشاد تیر قضا با نگاه صیاد است
4 فسون دام چه حاصل شکار دل هنر است ز خود رمیدن آهو گناه صیاد است
1 هر دل از یاد تو مرغ چمن را زخود است حسن دمساز خود و عشق نظریاز خود است
2 کفر و دین عاقل و مجنون همه رسوای دلند هرکه دیدیم در این آیینه غماز خود است
3 شاید افسانه خویت ز تپیدن شنود چون خموشی دل ما گوش بر آواز خود است
4 می رسد از چمن آینه آشفته چو گل می توان دید که غارتزده ناز خود است
1 باده کامل عیار جوش خود است نشئه چابک سوار هوش خود است
2 نتوان شد غبار خاطرها حرف ما آشنای گوش خود است
3 چه اثرها ز ناله می چینم بیکسی گوش بر سروش خود است
4 درد می شد غبارم از مستی دل همان در خمار جوش خود است
1 دل بی درد ز افسردن حالش پیداست صید آزاد ز نقش پر و بالش پیداست
2 خس نقاب آمده این شعله ز خلوتگه راز هر کجا می روم از سینه خیالش پیداست
3 گهر پاک چه غم دارد از آسیب حسود لعل اگر خاک شود آب زلالش پیداست
4 سرمه بینا شده از سایه مژگان سیاه گوشه چشم نگار از خط و خالش پیداست
1 گل دیوانگی از سایه خارم پیداست جوش آشفتگی از رقص غبارم پیداست
2 همچو آن شعله که شوخی کند از پرده دود ... ارم پیداست
3 تنم از آتش دل یک نفس سوخته است بوده با خوی تو عمری سر و کارم پیداست
4 نشد از خواب عدم شمع محبت خاموش دل بیدرد ز پرواز شرارم پیداست
1 گل صد برگ ز درهم شده کارم پیداست چه بهاری ز جگر سوخته خارم پیداست
2 گریه با آتش یاقوت محبت چه کند گر ز سر آب گذشته است شرارم پیداست
3 می توان کرد تماشای نفس سوختگی دل دویدن ز سراسیمه غبارم پیداست
4 عندلیب گل اوضاع پریشان خودم رنگ رخسار تو از چهره کارم پیداست
1 زعشق مرتبه حسن دلنشین پیداست زشیشه جوهر این آب آتشین پیداست
2 مخورفریب زشیرین لبان زیرنقاب نشان آبله روی انگبین پیداست
3 غمت نهان زکه دارم که همچو قبله نما تپیدن دل ازآیینه جبین پیداست
4 نهفته درلب خاموش حرص طول امل نشان جاده زهمواری زمین پیداست
1 آتش نسبی از نفسم ظاهر و پیداست صد رنگ گل از خار و خسم ظاهر و پیداست
2 ای خضر بیابان محبت مددی های گم گشته رهی از جرسم ظاهر و پیداست
3 روی تو درآغوش خیالم گل خندان گلدسته خلد از نفسم ظاهر و پیداست
4 پنهان نتوان داشت زکس راز محبت یادت زخیال هوسم ظاهر و پیداست
1 از هر آتشکده ای سینه فگاری پیداست خاطر نازکی از هر سر خاری پیداست
2 هر دلی بتکده نقش و نگاری دارد من و آن نقش که از چهره یاری پیداست
3 صیدگاه دلم آیا ورق جلوه کیست که ز هر نقش قدم زخم شکاری پیداست
4 چه توان کرد که در عالم بی بال و پری جوهر ذره ز هر مشت غباری پیداست
1 از عکس تنت جیب قبا آینه زار است پیراهن از اندام تو لبریز بهار است
2 دایم دم صبح است در اقلیم محبت آیینه دلان را به شب و روز چه کار است
3 کرد از ستم آباد شب هجر خلاصم صیاد خیال نگهت صبح شکار است
4 از کشتن منصور غرض دفع خمار است این ساغر می چاره خمیازه دار است