1 سلیمانی است دل نقش نگینش نام معشوق است پریزادش خیال شوخی اندام معشوق است
2 به نیش و نوش عاشق الفت هم مشربی دارد اگر شهد است اگر زهر است ساقی نام معشوق است
3 چه پرسی از دل ما نام خود را هم نمی داند همین دانسته کامش خانه زاد کام معشوق است
4 دل پروانه روشن از نگاه گرم دلدار است پر طاوس گلشن از غبار دام معشوق است
1 گر شود همسایه زلفت صبا نامحرم است ور شود همخوابه چشمت حیا نامحرم است
2 شد چراغم روشن از خاکستر بخت سیاه بعد از این آیینه دل را صفا نامحرم است
3 تا دعای دوست شد ورد دل خلوت نشین گر اثر باشد زبان وقت دعا نامحرم است
4 آشنای عشق را با روشنایی کار نیست کلبه تاریک عاشق را ضیا نامحرم است
1 کار نفس ز جلوه رنگین گذشته است تا دیگر از دلم به چه آیین گذشته است
2 رشکم برای عرض تجمل برد به باغ چاک دلم ز دامن گلچین گذشته است
3 از سرگذشتگی هنر بسمل تو نیست کاری که کرده از سر تحسین گذشته است
4 یا رب مباد راز دلم نقل مجلسی در خاطر آن تبسم شیرین گذشته است
1 ز فیض گریه چمن یک بساط چیده ماست بهار نشئه می حاصل رسیده ماست
2 چراغ حسن بود روشن از فروغ حجاب گلی که خنده ندانسته نور دیده ماست
3 گلی زگلشن عیش گذشته می چینم بهار رفته نشان دل رمیده ماست
4 به رنگ و بوی گل از یاد خویشتن رفتم وداع اول شوق سفر ندیده ماست
1 دیوانه گر به دل غم دنیا شمرده است از موج کیسه زر دنیا شمرده است؟
2 فرد حسابی از دل ما می توان گرفت بی دخل و خرج ترک تمنا شمرده است
3 ننگ حساب دفتر دانش چرا کشد دیوانه ای که تا پر عنقا شمرده است
4 اشک از غبار خاطر من در کنار بحر ریگ روان به دامن صحرا شمرده است
1 گریه زچشمم به امان آمده است ناله ز آهم به فغان آمده است
2 محرم و بیگانه از این پرده دور راز دل ما به زیان آمده است
3 چون نکند طاقتم از خود کنار حرف کنارش به میان آمده است
4 چله نشینی به از انگور نیست پیر به خم رفته جوان آمده است
1 سوخت زندان خمارم سفر شیشه کجاست گوشه میکده آن دیر حرم پیشه کجاست
2 زندگی تلخ تر از مرگ بود بی غم عشق سوخت خون در رگم آن نشتر اندیشه کجاست
3 تا کی از بازوی فرهاد توان لاف زدن دل سختی که شود سرشکن تیشه کجاست
4 تا گل مضحکه از مستی زاهد چینم باده آن مصلحت اندیش سخا پیشه کجاست
1 پیش سامان سرشکم مایه دریا کم است بهر طغیان جنونم وسعت صحرا کم است
2 هر چه بینی پرتوی از حسن عالمگیر اوست جلوه بسیار است اما دیده بینا کم است
3 گر شراب کم دهد ساقی گناه ظرف توست ورنه در میخانه توفیق که از مینا کم است
4 خانه بر دوشی نمی داند چو عاشق گردباد هرزه گردی همچو او در دامن صحرا کم است
1 ساقی همین نه از تو دل ما در آتش است ساغر به خون نشسته و مینا در آتش است
2 روشن چراغ دیده ز یاد تو کرده ایم بر هر چه بنگریم تماشا در آتش است
3 از بسکه داغ جلوه او گشته درچمن مانند شعله سرو سراپا در آتش است
4 از پای یک خمند گل و شمع تردماغ هر کس به رنگ دیگر از آنجا در آتش است
1 گرد راه تو جلوه پرداز است سر کویت قلمرو ناز است
2 دل هر ذره عالم معنی است سر هر خار گلشن راز است
3 راحت مرد در سبکروحی است برق را آشیانه پرواز است
4 همه عالم قلمرو فیض است در به رویت ز شش جهت باز است