1 عقل ذاتی عرش الرحمن ما مستوی بر صورت سلطان ما
1 مجموعهٔ مجموع کمال است که در وی ساقی بتوان دید چو در ساغر می می
1 ویران شده از رئیس ده ده از بس که طلب کند که ده ده
1 بی رنگ به نیرنگ ترا رنگی داد خوش باش که او داده خود نستاند
1 دهن و چشم و لبت هر سه به هم خوب افتاد راستی خوبی تو جمله به وجه افتاده است
1 هرکه رو را ز غیر او بر تافت پرتو نور او بر او برتافت
1 بی مظاهر ظهور مظهر نیست گر چه در عقل هست ظاهر نیست
1 اللّهاکبر تو خوش نیست با سر تو این سر چه گشت قربان اللّه اکبر آمد
1 نعمتاللّه را طلب کن از خدا ذوق او از طالب قابل طلب
1 که غیر از انبیا و اولیا کس نداند سر این علم از مه و که