در گلستان این از شاه نعمتالله ولی مفردات 121
1. در گلستان این چنین خوش رستهای
وانگهی در بزم او گلدستهای
1. در گلستان این چنین خوش رستهای
وانگهی در بزم او گلدستهای
1. در محبت ودود باید بود
حضرت مصطفا چنین فرمود
1. در مظاهر آنچنان پیدا نمود
در همه آئینهای ما را نمود
1. در هر چه نظر کنم توئی در نظرم
وین طرفه که از تو من تو را می نگرم
1. در هوای مجلسش چندان بگریم همچو شمع
کآب چشمم نرم گرداند دل چون آهنش
1. در وحدت اگر کثرت ما محو شود
دریا ماند نه موج ماند نه حباب
1. در وصف و کمال قدر او گفت
لولاک لما خلقت الا فلاک
1. دل حاضر دار با خدایت
تا فیض بیابی از عنایت
1. دل مغرب نور ماه شاهی است
دل مشرق مهر صبحگاهی است
1. دل نرم و کف بخشنده آن گاه
دگر گفتار خوب و روی خرم
1. دلم آئینهٔ حق است از حق
می نماید جمال حق با حق
1. دهن و چشم و لبت هر سه به هم خوب افتاد
راستی خوبی تو جمله به وجه افتاده است