1 پیرهن و یوسف و بو می رسد در عقبش نیز خود او می رسد
1 تا تو خود را تمام نشناسی خواجه را از غلام نشناسی
1 تا توانی دلی به دست آور این چنین حاصلی به دست آور
1 تافته خوش آفتابی بر همه گر ببیند ور نبیند بر همه
1 تو را چکار که در سفره چیست یا ز کجاست بخور ز روی ارادت که نعمتاللّه است
1 ترازو گر نداری تو ، تو را زوره زند هر کس کسی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
1 ترشروئی و دیگر تلخ گوئی دلی سخت و کفی در بخل محکم
1 تن فدا کن که در جهان سخن جان شود زنده چون بمیرد تن
1 جام بی می بگو چه باشد هیچ رند بی وی بگو چه باشد هیچ
1 جام گیتی نما به ما دادند نعمتاللّه در او هویدا شد