جسم و جانی که از شاه نعمتالله ولی مفردات 85
1. جسم و جانی که دارد این انسان
مصحف جامع است خوش می خوان
1. جسم و جانی که دارد این انسان
مصحف جامع است خوش می خوان
1. جوابی خوش چو آبی بشنو از ما
که دریابی طریق جمله اسما
1. چشم آن دارم که حال چشم من پرسد نگار
زان که بی نقش خیالش دیده ام شد دلفکار
1. چو خسرو از لب شیرین نمی برد کامی
قیاس کن که به فرهاد کوه کن چه رسد
1. چون دلم کار خاک کم کردی
ننشسته به دامنم گردی
1. چون مجرد شد او و عریان شد
آفتاب خوشی بر او برتافت
1. چون من ز راه سلامت نمی رسم به سلامت
مقیم کوی ملامت شدم به خیر و سلامت
1. چون که پر داد مرغ جان را باز
لاجرم می کند چنین پرواز
1. چیزی که مراد دل بر آن است
دلخواه من است و دلبر آن است
1. حرف و معنی جام و می را نوش کن
حلقهٔ این حرف را در گوش کن
1. حسن حسن است که با حسین است
گر خود حسن است و یا حسین است
1. حسن خلق و خلق می دانم ز حق
عارفان دانند سر خلق خلق