1 به شنبه روز خوش باشد همه کار ولیکن صید کردن از همه به
1 دیدهٔ ما چو نور او بیند هر چه بیند همه نکو بیند
1 همچو غنچه تمام بگشوده نور خود را به عین خود دیده
1 شهری که در او شحنه ستمکش باشد بنگر که در آن شهر چه چربش باشد
1 لب دلبر خوش است بوسیدن خوش بود گر به ذوق دریابی
1 گرد اندوه من نمی گردم بر من اندوه گرد می گردد
1 این خرقهٔ چار وصله بگذار وان خلعت پادشاه بردار
1 به رنگی شو که رنگی بر نتابد سواد الوجه فی الدارین این است
1 ببین انوار و آن اسرار دریاب مؤثر را در این آثار دریاب
1 دل مغرب نور ماه شاهی است دل مشرق مهر صبحگاهی است