1 پادشه روح است و ملکش چون بدن یا رب این جان و بدن جاوید باد
1 در ظل آفتاب تو چرخی همی زنیم وز خدمت او مراد ما بندگی است
1 در هر چه نظر کنم توئی در نظرم وین طرفه که از تو من تو را می نگرم
1 می دار به دست خود ترازو تا ره نزند کسی تو را زو
1 من سوختهام بقیهای گر یابی در آتشم انداز که سوزم به تمام
1 خانهٔ دل عمارتی می کن رب خود را زیارتی میکن
1 به نور طلعت تو یافتم جمال تو را به آفتاب توان دید آفتاب کجاست
1 هر چه داریم ما از او داریم لاجرم چیزها نکو داریم
1 گر بود خوبی تو از زلف و خال حسن ما را نیست حاجت با جمال
1 آینه روشن است در همه حال می نماید جمال او به کمال