این خرقهٔ چار از شاه نعمتالله ولی مفردات 25
1. این خرقهٔ چار وصله بگذار
وان خلعت پادشاه بردار
1. این خرقهٔ چار وصله بگذار
وان خلعت پادشاه بردار
1. آفتاب آن و ماهتاب این است
ظاهر و باطنش به آئین است
1. آفتاب خوشی است تابنده
نفس او مرده و دلش زنده
1. آفتابی ز غیب پیدا شد
نور او در همه هویدا شد
1. آمده بود یار بازاری
رفت از این جا سزد که باز آری
1. آن کسانی که اهل عرفانند
مبتلای بلای الوانند
1. آن نور که بر هر دو جهان تابان است
در ماه شب چهارده روشن آن است
1. آنها که نام خویش کریمی نهادهاند
چیزی که گفتهاند همانا که دادهاند
1. آینه روشن است این تمثال
جسم و جانند عین مثل و مثال
1. آینه روشن است در همه حال
می نماید جمال او به کمال
1. باز گردد به برزخ جامع
نیک دریاب این سخن سامع
1. باش همچون صاحب قلب سلیم
ظاهراً تلوین و باطن مستقیم