1 سر کل چون کله نهد بر سر آن کله هم بلای دستار است
1 هر کس که به قول خویش ثابت ناید او را تو اگر یار نخوانی شاید
1 خواجه بی عقل است و سرگردان شده پیچ دستارش گواهی می دهد
1 در دو عالم یکی است عبداللّه باطناً آفتاب و ظاهر ماه
1 در خرابات رند مستی دید می خمخانه را به او بخشید
1 فرق است میان این و آن دریابش جانانهٔ ما از دل و جان دریابش
1 مرشدی کو خبیر این راه است به یقین دان که نعمتاللّه است
1 راز با کاغذ و با خامه نمی یارم گفت به دو روی و دو زبان راز نگوید عارف
1 ما بین دو عین راست از نون تا میم بینی الفی کشیده بر صفحهٔ سیم
1 نشان جملهٔ مردم همین است که بگزینند جنت بر جهنم