1 آینه روشن است این تمثال جسم و جانند عین مثل و مثال
1 اسب من چون همی خورد گه کاه بار من نیز میی کشد گه گاه
1 سروی است قد ما که کشیده است به بالا خوش آب حیاتی است روان در قدم ما
1 در آتش محبت خود را بسوز خوش خوش چون سوختی در آتش ، آتش بسوزد آتش
1 نه فقر بماند و غنا هم نه حکم فنا و نه بقا هم
1 ستر است و ستایر و ستور است بردار حجاب اگر چه نور است
1 بندهٔ او باش و سلطان همه جان او می باش و جانان همه
1 در وحدت اگر کثرت ما محو شود دریا ماند نه موج ماند نه حباب
1 اگر در خلق حق را درنیابی بیابی خانه اما در نیابی
1 می به رندان ده به زاهد می مده شیشه پیش پای نابینا منه