معانی خوشی از شاه نعمتالله ولی مفردات 229
1. معانی خوشی جانا بیان کن
توجه میکنی باری چنان کن
...
1. معانی خوشی جانا بیان کن
توجه میکنی باری چنان کن
...
1. مقصود ز بندگان همه خدمت اوست
و ز خدمت او مراد ما بندگی است
...
1. مقصود من تویی چه کنم نعمت بهشت
عمری است تا دلم به هوایت هوا بهشت
...
1. ملکوتست عالم ارواح
نیز غیب مضاف می خوانند
...
1. من سوختهام بقیهای گر یابی
در آتشم انداز که سوزم به تمام
...
1. موج و بحر و حباب ای دانا
گر طلب میکنی بجو از ما
...
1. می به رندان ده به زاهد می مده
شیشه پیش پای نابینا منه
...
1. می دار به دست خود ترازو
تا ره نزند کسی تو را زو
...
1. نام نیک است یادگار بشر
نام نیکت به خیر به که به شر
...
1. نان گندم نزد آدم خوش بود
گر چه جو نزد خران خوشتر است
...
1. نبی بیت اللّه و باش علی دان
اگر بر در نیابی در نیابی
...
1. نزد ما او خلیفةاللّه است
باطناً مهر و ظاهراً ماه است
...