عارفان غیر از شاه نعمتالله ولی مفردات 169
1. عارفان غیر او به او دانند
عاقلان او به غیر او دانند
1. عارفان غیر او به او دانند
عاقلان او به غیر او دانند
1. عارفانش خوانده اند این حضرت جمع وجود
از عطای آن حقیقت این حقایق را نمود
1. عاشقانه خوش درین دریا نشین
خوش بر آ با ما دمی با ما نشین
1. عالم و معلوم آنجا هست نیست
خادم و مخدوم آنجا هست نیست
1. عشق است که گوهر محیط است
عشق است که بحر بیکران است
1. عشق او در همه بود ساری
خواه در مصر خواه در ساری
1. عشق چوگان و عالمی گویم
سخن عاشقانه می گویم
1. عقل اگر لشکری کشد بر تو
قوتی کن بر او شکست آور
1. عقل ذاتی عرش الرحمن ما
مستوی بر صورت سلطان ما
1. علی الصباح به میخانه خوش روان گشتیم
شراب ناب بخوردیم و مست از آن گشتیم
1. عیدی هر کسی بود چیزی
عیدی ما لقای محبوب است
1. عین ما چون به عین واصل شد
اسم و رسمی که بود زایل شد