1 دلم آئینهٔ حق است از حق می نماید جمال حق با حق
1 دهن و چشم و لبت هر سه به هم خوب افتاد راستی خوبی تو جمله به وجه افتاده است
1 دیدهٔ ما چو نور او بیند هر چه بیند همه نکو بیند
1 ذاتی و چه ذات ، ذات موصوف من است شک نیست که این ظهور موقوف من است
1 ذرهای نیست که خورشید در او پیدا نیست قطرهای نیست درین بحر که او با ما نیست
1 راز با کاغذ و با خامه نمی یارم گفت به دو روی و دو زبان راز نگوید عارف
1 رب الارباب رب این مربوب است در مذهب ما محب و هم محبوب است
1 رب و مربوب خویش می جوید نعمتاللّه سخن چنین گوید
1 رحمی به دلم کن ای برادر عود دل من ز خود روا بگذر
1 رندی که حریف ماست دایم افتاده مدام در شراب است